••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

محرم

‏میلیارد ها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم ...

و در پایان آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد.
 
 
 
عاشقی رایج نبود عباس آن را باب کرد ...
او دو دستش را کنار علقمه نذر سر ارباب کرد ...

 
 
 
مــا تِـشـنہ ے عِــشــقــیــم و شِنـیــدیــم کــہ گُـفـتــنـد…

رَفــع عَـطـش عِــشــق…

فَـقــط…

نـــام »| حُـــسـیــن (ع) |« اســتــ…
 
  

 
 
| اربـــابــ شُــدے کہ رو بــہ هــر کَــس نَــزنــم |

| امــیـرے حُـسـیــن…و نِـعــمَ الـاَمـیــر |

 
در بند کسی باش
که در بند حسین علیه السلام است.
یا حســـ❤️ـــین
 
 
 
یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشورا خیلی جالبه شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق الناس نیست در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت انهاست.
+ نوشته شده در پنج شنبه 30 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,پیامک,محرم,تاسوعا,عاشورا,سخن بزرگان, ساعت 21:38 توسط آزاده یاسینی


زندگینامه پیامبران

 

از حال من باخبر است وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد. ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند: اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد. جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى. حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم. جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو. حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى. ما كار خود بيار گرامى گذارديم گر زنده سازد بكشد راءى راءى اوست ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست از حضرت كريم تمنا چه حاجت است فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نيست افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو.

+ نوشته شده در شنبه 31 مرداد 1394برچسب:زندگینامه,پیامبران,حضرت ابراهیم علیه السلام, ساعت 10:29 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

آورده‌اند که شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او…. شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب کنيد که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه کسي هستي؟ عرض کرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد که مردم را ارشاد مي‌کني؟ عرض کرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه کوچک برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌کنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه که مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم.. بهلول برخاست و فرمود تو مي‌خواهي که مرشد خلق باشي در صورتي که هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين

مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه کسي هستي؟ جواب داد شيخ بغدادي که طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود: آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض کرد آري… سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌کنم و چندان سخن نمي‌گويم که مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بيان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او کار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض کرد آري… چون

از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن که از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان کرد. بهلول گفت فهميدم که آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز. بهلول گفت: چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم. بدانکه اينها که تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريکي دل شود. جنيد گفت: جزاک الله خيراً! و ادامه داد: در سخن گفتن بايد دل پاک باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگويي آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشي بهتر و نيکوتر باشد. و در خواب کردن اين‌ها که گفتي همه فرع است؛ اصل اين است که در وقت خوابيدن در دل تو بغض و کينه و حسد بشري نباشد.بهلول و شیخ جنید

+ نوشته شده در شنبه 31 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان بهلول,بهلول و شیخ جنید, ساعت 10:27 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

افسوس که سرمايه زکف بيرون شد

در پاي اجل بسي جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وي

کاحوال مسافران دنيا چون شد.

+ نوشته شده در شنبه 31 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 10:25 توسط آزاده یاسینی


روز جمعه

ديگر شده ام دچار وسواس بيا، بدجور به عصر جمعه حساس بيا، گفتي به عموي خود ارادت داري، اين بار قسم به دست عباس بيا  • اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان

+ نوشته شده در جمعه 30 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,در مورد آقا صاحب الزمان,پیامک,جملات زیبا,جمعه ها, ساعت 11:51 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

ادعاى خدائى

در زمان هارون الرشيد، شخصى مدّعى خدائى شد. او را نزد خليفه بردند. خليفه براى اينكه او را بترساند گفت: «چند روز قبل، شخصى ادعاى پيغمبرى كرد؛ او را كشتيم». گفت: «بسيار كار خوبى كرديد؛ چون من او را نفرستاده بودم.»

+ نوشته شده در جمعه 30 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد مرد عرب, ساعت 11:49 توسط آزاده یاسینی


مطالب مذهبی

خليلُ الله

حضرت آيت الله كشميري يكي از عرفاي بزرگ ؛بعد از نماز سر را به سجده مي گذاشت و سه مرتبه مي گفت: الحمدلله; بعد گونه راست را بر مهر مي گذاشت و سه بار مي گفت: شکرا لله ; و سپس گونه چپ را بر مهر نهاد و سه مرتبه مي گفت: استغفر الله . از وي سؤال شد اين چه سجده اي است؟ فرمود: «حضرت ابراهيم (عليه السلام) به اين سجده خليلُ الله شد .» [كتاب روح و ريحان، صفحه 107]

+ نوشته شده در جمعه 30 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,سجده خليلُ الله,مقام حضرت ابراهیم , ساعت 9:43 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

ويس و رامين، داستان عاشقانه‌اي ايراني

پادشاه ميان‌سال مرو «موبد»‌، در جشن بهاره به «شه‌رو» ملکه‌ي زيبا‌چهره ابراز علاقه مي‌کند. پادشاه مرو در جشني بهاره از شهروي زيبا خواستگاري مي‌کند. شهرو اما خود را در خزان زندگي مي‌بيند و با اين بهانه خواستگاري شاه را رد مي‌کند. شاه از او دختري مي‌خواهد، اما شه‌رو تنها پسراني دارد و موبد از او مي‌خواهد که اگر زماني صاحب دختري شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمي‌کرد، دوباره کودکي باردار شود، با شاه پيمان مي‌بندد ولي از قضا باردار مي‌شود. درخت خشک بوده ترشد ازسر گل صد برگ و نسرين آمدش بر به پيـــري بارور شد شهــــربانو تو گفتـــي در صـــدف افتاد لؤلؤ دختر را «ويس» نام نهادند. «شه‌رو» مادر ويس به‌دليل آن‌که دختر زيباي خود را در پي قولي که در گذشته‌ها داده بود به عقد پادشاه پاي‌به‌سن گذاشته مرو در نياورد بهانه ازدواج با غير‌خودي را مطرح کرد و مي‌گويد که ويس با افراد بيگانه ازدواج نمي‌کند. به همين روي بناي

مراسم بزرگي را گذاشتند تا از پي‌گيري‌هاي پادشاه مرو رهايي پيدا کنند. در روز مراسم‌، «زرد» برادر ناتني موبد براي تذکر درباره قول شه‌بانو «شه‌رو» به قصر مي‌آيد ولي ويس که هرگز تمايل به چنين ازدواجي نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماينده‌اش «زرد» امتناع مي‌کند. ويس به سنت پارت‌ها که ازدواج با محارم ممنوعيني نمي‌داشت‌، با برادر خود «ويرو» ازدواج مي‌کند. اما در شب زفاف‌، ويس‌، «دشتان» مي‌شود و با «ويرو» هم‌بستر نمي‌گردد … . خبر نيز به گوش پادشاه مرو رسيد. وي از اين پيمان‌شکني خشم‌گين شد. به همين روي به شاهان گرگان، داغستان، خوارزم، سغد، سند، هند، تبت و چين نامه‌ها نوشت و درخواست سپاهيان نظامي کرد تا با شه‌بانو وارد نبرد شود‌. پس از خبر‌دار شدن شه‌رو از اين ماجرا، وي نيز از شاهان آذربايجان‌، گيلان ، سوزيانا‌، استخر و اسپهان(اصپهان) کمک طلبيد. پس از چندي هر دو لشگر در دشت نهاوند روياروي يک‌ديگر قرار گرفتند. نبرد آغاز شد وقارن‌، پدر ويس و همسر شه‌رو در اين جنگ کشته شد. سپاه ويرو در جنگ پيروز مي‌شود. پيش از آن‌که سپاهيان تازه‌نفس که در راه بودند به جنگ بپيوندند، موبد کارزار را رها مي‌کند و به ‌سوي گوران، جاي‌گاه ويس

مي‌راند. موبد متوجه مي‌شود که ويس حاضر نيست با او برود، بنابراين براي شه‌رو نامه‌اي مي‌نويسد و از پيمانش ياد مي‌کند و‌ از گناه پيمان‌شکني پيش اهورا‌مزدا مي‌گويد و نيز هداياي بسياري براي شه‌رو مي‌فرستد. شه‌رو هدايا را مي‌پذيرد و شبانه دروازه‌ي قصر ويس را بر موبد مي‌گشايد. پيش از آن‌که ويرو به گوران بازگردد، مؤوبد ويس را به‌سوي مرو مي‌برد. با بازگشت ويرو، شه‌رو وي را از تعقيب موبد بازمي‌دارد. ميان راه پرده‌ي کالسکه‌ي ويس به کنار مي‌رود و رامين با ديدن ويس زيبا به او دل مي‌بازد. ويس که هيچ علاقه‌اي به همسر جديد خود «موبد» نداشت مرگ پدرش را بهانه کرد و از هم‌بستر‌شدن با او سرباز مي‌زند. در اين ميان شخصيتي سرنوشت‌ساز وارد صحنه عاشقانه اين دو جوان مي‌شود و زندگي جديدي را براي آن‌ها رقم مي‌زند. وي دايه ويس در دوران کودکي است که پس از شنيدن خبر ازدواج «موبد» با ويس خود را به مرو مي‌رساند. ويس از او ميخواهد تا به‌وسيله‌ي جادويي توان جنسي موبد را براي يک‌سال از بين ببرد. دايه طلسمي مي‌سازد و آن را کنار رودي چال مي‌کند، تا پس از يک‌سال آن را بيرون آورده و توان جنسي را به موبد برگرداند. اما بر اثر طوفاني طلسم براي هميشه گم مي‌شود. از سوي ديگر رامين دست‌به‌دامان دايه مي‌شود تا آشنايي رامين را با ويس فراهم کند. دايه اما خواست رامين را نمي‌پذيرد، تا آن‌که رامين با دايه هم‌بستر مي‌شود و پس از هم‌آغوشي مهر رامين بر دل دايه

مي‌نشيند و دايه پس از مدتي که در گوش ويس از رامين مي‌گويد، سرانجام او را راضي به ديدار رامين مي‌کند. ويس نيز به رامين دل مي‌بازد. در ابتدا از پادافراه (و مکافات) وحشت دارد اما در زماني که موبد به سفر مي‌رود، دايه دو عاشق را به هم مي‌رساند. ز تنگي دوست را در بر گرفتن دو تن بودند در بستر چو يک تن اگر باران بر آن هــر دو سمنبر بباريدي نگشـتي سينه ‌شان تـر پادشاه مرو که ازجريانات اتفاق افتاده آگاهي نداشت ازبرادرش (رامين) و همسرش (ويس) براي شرکت دريک مراسم شکار دعوت ميکند تا هم ويس بتواند با خانواده‌اش ديداري کند و هم مراسم نزديکي بين دو خاندان شکل گيرد. ولي نزديکان پادشاه مرو از جريانات پيش‌آمده بين دايه و ويس و رامين خبرهايي را به شاه مرو مي‌دهند. شاه مرو از خشم در خود مي‌پيچد و آن‌ها را تهديد به رسوايي مي‌کند. رامين را به مرگ وعده مي‌دهد و ويس را تهديد به کور‌کردن مي‌کند. ويس پس از چنين سخناني لب به سخن مي‌گشايد و عشق جاودانه خود را به رامين فرياد مي‌زند و مي‌گويد که در جهان هستي به هيچ کس بيش از رامين عشق و علاقه ندارم و يک لحظه بدون او نمي‌توانم زندگي کنم. وگـــر تيغ تو از من جــــــان ستاند مـــــرا اين نام جــــــاويـدان بماند که جان بسپرد ويس از بهر رامين به صدجان ميخرم من نام چونين ازطرف ديگر برادر ويس «ويرو» با ويس سخن ميگويد که وي ازخاندان بزرگي است و اين خيانت يک ننگ براي خانوداه ما است و

کوشش خود را براي منصرف کردن ويس مي‌کند. ولي ويس تحت هيچ شرايطي با درخواست ويرو موافقت نمي‌کند و تنها راه نجات از اين درگيري‌ها را فرار به شهري ديگر مي‌بينند. ويس و رامين ميگريزند ومحل زندگي خودرا از همگان مخفي مي‌کنند. روزي رامين نامه‌اي براي مادرش نوشت و از جريانات پيش آمده پرسش کرد ولي مادر محل زندگي آن‌ها را به موبد که پسر بزرگش بود خبر مي‌دهد. شاه با سپاهش وارد ري مي‌شود و هر دو را به مرو باز مي‌گرداند و با پاي‌درمياني بزرگان آن‌ها را عفو مي‌کند. پادشاه که از بي‌وفايي ويس به خود آگاه شده بود در هر زماني که از کاخ دور مي‌شد ويس را زنداني مي‌کرد تا مبادا با رامين ديداري کند. پس ازاين وقايع آوازه عاشق‌شدن رامين و همسر شاه درمرو شنيده ميشود ومردم ازآن باخبر ميشوند. روزي رامين که استادو نوازنده چنگ بوده است درضيافتي بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ويس ميشود. خبربه برادرش شاه مرو مي‌رسد و وي با خشم به نزد رامين مي‌آيد و او را تهديد به بريدن گلويش ميکند که اگر ساکت ننشيند و اين چنين گستاخي کند وي را خواهد کشت. درگيري بالا ميگيرد و رامين به دفاع ازخويش برميخيزد وبا ميانجي‌گري اطرافيان و پشيماني شاه مرو جريان خاتمه مي‌يابد. مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامين را پند مي‌دهند که نيکو‌تر است تا شهر را ترک کني و خيانت به برادر خود پايان دهي زيرا در نهايت جنگي سخت بين شما درخواهد

گرفت. با گفته‌هاي بزرگان مرو رامين شهر را ترک مي‌کند و ناچار زندگي جديدي را با دختري از خانواده بزرگان پارتي بنام «گل‌نار» آغازميکند. ولي يادوخاطره ويس هرگز از انديشه اوپاک نميشود. روزي که رامين گل رابه چهره ويس تشبيه ميکندوبه اواز اين شبهات ظاهري بين اوو عاشق ديرينه‌اش ويس خبرميدهد، همسرش برآشفته ميشودو اورا يک خيانتکارمعرفي ميکند و پس ازمشاجراتي از يکديگر جدا مي‌شوند. رامين که انديشه ويس را از ياد نبرده بود مشغول نوشتن نامه‌اي براي ويس مي‌شود. تا سرانجام با پند دايه ويس تصميم ميگيرد که درهنگام شکارو نبود موبد کودتا کند و رامين راجاي موبد بر تخت بنشاند. ويس با زنان مهتران و نام‌داران به آتش‌گاه خورشيد مي‌رود و گوسفنداني قرباني کرده و به مستمندان مي‌بخشد. اما دربازگشت ويس و رامين باچهل جنگي درلباس زنانه از آتشگاه به دژ ميروند و در هنگام تاريکي با شمشير و آتش‌زدن دژ مردان موبد را ميکشند و گنج را برداشته و از مرو به سوي گيل و ديلم مي‌گريزند. در آن‌جا رامين سپاهي دور خود گرد مي‌کند و چون تمام گنج با اوست شاهان ديگر نيز به فرمان او مي‌آيند. شاه و يارانش شب هنگام در جاده‌اي استراحت مي‌کند ولي ناگهان گرازي بزرگ به اردوگاه آن‌ها حمله مي‌کند. شاه و يارانش با گراز حيوان درگير مي‌شوند ولي شکم شاه مرو را از بالا تا به پايين مي‌درد و در نهايت پادشاه مرو آن شب کشته مي‌شود. پس از شنيدن خبر مرگ شاه مرو رامين به عنوان

جانشين وي تاج سلطنت را بر سر مي‌گذارد و زندگي رسمي خود را با معشوقه خود آغاز مي‌کند تا روزي که ويس پس از سال‌ها به مرگ طبيعي فوت مي‌شود. رامين که زندگي پر از رنجش را براي رسيدن به ويس سپري کرده بود با مرگ ويس کالبد او را در زير‌زميني قرار مي‌دهد و پس از واگذاري تاج‌و‌تخت شاهي به پسر خود تا روز مرگ به آتش‌کده و در کنار دخمه‌ي ويس مي‌رود. پس از سه سال که رامين نيز مي‌ميرد، جسد او را در کنار ويس به خاک مي‌سپارند و تن آن‌ها در اين جهان و روان آن‌ها در مينو به يک‌ديگر مي‌رسند. تنش را هم به پيش ويس بردند دو خاک نامور را جفت کردند روان هـــردوان در هـم رسيدند به مينو جان يکديگـــــر بديدند و چنين پايان يافت عشقي که پس از دو هزار سال هم‌چنان آوازه‌اش شنيده مي‌شود.

+ نوشته شده در جمعه 30 مرداد 1394برچسب:مطالب ادبی,عاشقانه های دنیا,عشاق معروف,ویس و رامین,داستان عاشقانه ایرانی, ساعت 9:38 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز

بر پيکر خود پيرهن سبز نمودم

در آينه بر صورت خود خيره شدم باز

بند از سر گيسويم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم

چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه

در کنج لبم خالي آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نيست

تا مات شود زين همه افسونگري و ناز

چون پيرهن سبز ببيند به تن من

با خنده بگويد که چه زيبا شده اي باز

او نيست که در مردمک چشم سياهم

تا خيره شود عکس رخ خويش ببيند

اين گيسوي افشان به چه کار آيدم امشب

کو پنجه او تا که در آن خانه گزيند

او نيست که بويد چو در آغوش من افتد

ديوانه صفت عطر دلآويز تنم را

اي آينه مردم من از حسرت و افسوس

او نيست که بر سينه فشارد بدنم را

من خيره به آیينه و او گوش به من داشت

گفتم که چه سان حل کني اين مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خويش

اي زن چه بگويم که شکستي دل ما را.

فروغ فرخزاد

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد زن,شعر عاشقانه, ساعت 10:33 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

روز قسمت بود. خدا هستي را قسمت مي کرد. خدا گفت : چيزي از من بخواهيد. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستي طلب کنيد زيرا خدا بسيار بخشنده است.و هر که آمد چيزي خواست. يکي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن. يکي جثه اي بزرگ خواست و آن يکي چشماني تيز. يکي دريا را انتخاب کرد و يکي آسمان را.در اين ميان کرمي کوچک جلو آمد و به خدا گفت : .... من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم. نه چشماني تيز و نه جثه اي بزرگ. نه بالي و نه پايي ‚ نه آسمان ونه دريا. تنها کمي از خودت‚ تنها کمي از خودت را به من بده. و خدا کمي نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد. خدا گفت : آن که نوري با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتي اگربه قدر ذره اي باشد. تو حالا همان خورشيدي که گاهي زير برگي کوچک پنهان مي شوي.و رو به ديگران گفت : کاش مي دانستيد که اين کرم کوچک ‚ بهترين را خواست. زيرا که از خدا جز خدا نبايد خواست. هزاران سال است که او مي تابد. روي دامن هستي مي تابد. وقتي ستاره اي نيست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسي نمي داند که اين همان چراغي است که روزي خدا آن را به کرمي کوچک بخشيده است.روز قسمت

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد کرم شب تاب,روز قسمت, ساعت 10:32 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

ساقي ، گل و سبزه بس طربناک شده است

درياب که هفته دگر خاک شده است

مي نوش و گلي بچين که تا درنگري

گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است.

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 10:30 توسط آزاده یاسینی


روز جمعه

مهدي جان، اگه لحظه ي آمدنت را ميدانستيم دنيارابراي آمدنت آذين مي بستيم، ما جمعه ها را به عشق آمدن تو تعطيل کرده ايم اللهم عجل وليک الفرج

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,در مورد آقا صاحب الزمان,پیامک,جملات زیبا,جمعه ها, ساعت 10:29 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

نقل حديث

اشعب بن جابر، بسيار شوخ و لطيفه گو بود. وقتى پير شد، او را ملامت كردند كه: «تو ديگر پير شده‏ اى و وقت هزل گوئى و شوخى كردن تو گذشته است. حال ديگر نوبت توبه و انابه است. در اين آخر عمر، مدتى هم مشغول شنيدن وعظ و حديث باش.» گفت: «به وَاللّه من حديث هم شنيده ‏ام.» گفتند: «اگر راست مى‏ گويى، حديثى نقل كن». گفت: «نافع بن بُدَيل از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله برايم نقل كرد كه دو خصلت پسنديده است كه در هر كس باشد، سعادت دنيا و آخرت نصيب او مى‏ گردد». اهل مجلس كه خيلى خوششان آمده بود، شروع به «به‏ به» و «چه چه» كردند و به او احسنت و آفرين گفتند؛ سپس از او خواستند كه ادامه حديث را نقل كند. اشعب گفت: «يكى از خصلتها را نافع فراموش كرده بود و ديگرى را من از ياد برده‏ ام.»

+ نوشته شده در چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,قصه, ساعت 15:9 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

اي از وراي پرده‌ها تاب تو تابستان ما

ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما

اي چشم جان را توتيا آخر کجا رفتي بيا

تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما

تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورها

انگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما

اي آفتاب جان و دل اي آفتاب از تو خجل

آخر ببين کاين آب و گل چون بست گرد جان ما

شد خارها گلزارها از عشق رويت بارها

تا صد هزار اقرارها افکند در ايمان ما

اي صورت عشق ابد خوش رو نمودي در جسد

تا ره بري سوي احد جان را از اين زندان ما

در دود غم بگشا طرب روزي نما از عين شب

روزي غريب و بوالعجب اي صبح نورافشان ما

گوهر کني خرمهره را زهره بدري زهره را

سلطان کني بي‌بهره را شاباش اي سلطان ما

کو ديده‌ها درخورد تو تا دررسد در گرد تو

کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما

چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر

نعره برآرد چاشني از بيخ هر دندان ما

آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آيد به کل

ريحان به ريحان گل به گل از حبس خارستان ما

 

از مولانا

+ نوشته شده در چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد تابستان,مولانا, ساعت 14:59 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

سوره الزلزله

هر کس در نوافل بخواند: از امام جعفر صادق عليه السلام مذکور است آسيب زلزله به او نرسد والله العليم.

 

سوره والعاديات

هر کس مداومت به خواندن کند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است برانگيزدش خدا با حضرت اميرمومنان عليه السلام در قيامت و

             بوده باشد در کنف حمايت آن حضرت و رفقاي آنجناب.

 

سوره والعصر

هر کس در نافله بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مروي است " من قرا و العصر في نوافله بعثهُ الله يوم القيامه مشرقاً وجهه و ضاحکاً سنّه قريراً عينه حتي يدخل الجّنه و العصر " .

 

سوره الهمزه

هر کس که در فرايض خوانده: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است دور کرده ميشود از او بي چيزي و

             کشيده ميشود بسوي او روزي و

            دفع ميشود از او مردن بد.

 

سوره کوثر

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله منقول است حق تعالي آب دهد او را از جوئي که در بهشت است و

              بنويسد براي او ده حسنه بعدد هر شتر و گاو و گوسفند که مسلمانان در عيد اضحي قربان کرده باشد.

هر کس هزار بار بخواند: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است وضو سازد و در خواب رود جمال با کمال حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب بيند بشرط آنکه طعام حلال خورده باشد .

هر کس بنويسد و با خود همراه داشته باشد: و گفته اند از دشمنان ايمن شود و

              بر ايشان غالب گردد و

              هيچ مکروهي باو نرسد.

 

سوره الکافرون

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مروي است همچنان باشد که ربع قرآن را خوانده باشد و

              شياطين از او دور باشند و

              از شرک بري بود و

              در امان باشد از فزع اکبر .

 

سوره الفاتحه

هر کس در وقت خواب بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مروي است هزار ملک گواهي دهند که او مستحق بهشت است والله تعالي يعلم.

 

سوره النصر

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مروي است او را ثواب دهند مانند ثواب کسي که با محمد صلي الله عليه و آله در فتح مکه حاضر باشد

و نيز فرمود اين سوره برابري ميکند با ربع قرآن

و نيز فرمود که هر که اين سوره را بخواند چون پيک مرگ آيد او را بشارت دهد.

 

سوره اللهب

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا مروي است حق تعالي او و ابو لهب را در يکمنزل جا ندهد

و در روايت ديگر آمده هر که اين سوره را بخواند بدهد او را حق تعالي بيزار نامه از آتش.

 

سوره الاخلاص

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و اله مروي است واجب شد او را بهشت .

ونيز فرمود " قل هو الله احد" برابري ميکند با ثلث قرآن .

هر مسلماني که آن را به اخلاص بخواند خداي حق تعالي حرام گرداند گوشت او را به آتش دوزخ

هر کس يازده بار بخواند: و فرمود هر که در گورستاني بگذرد و بخواند و ثواب آن را به اهل گورستان بخشد حق تعالي او را مزد دهد به عدد اموات .

ونيز فرمود هر کس اين سوره را بخواند وقتي که به خانه خود ميرود درويشي از خانه او و همسايگانش در ميرود.

 

سوره هاي معوذتين " قل اعوذ بربِّ الفلق" قل اعوذ بربِّ الناس"

هر کس بخواند: از رسول خدا صلي الله عليه و آله مروي است چنان بود که تمام کتب آسماني را خوانده باشد.

+ نوشته شده در جمعه 23 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الزلزله تا سوره معوذّتین, ساعت 12:14 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

جواني نزد شيخ حسنعلي نخودکي اصفهاني آمد و گفت سه قفل در زندگي ام وجود دارد و سه کليد از شما مي خواهم. قفل اول اينست که دوست دارم يک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اينکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اينکه دوست دارم عاقبت بخير شوم. شيخ نخودکي فرمود براي قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. براي قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و براي قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. جوان عرض کرد: سه قفل با يک کليد؟؟! شيخ نخودکي فرمود : نماز اول وقت شاه کليد است!شاه کلید زندگی

+ نوشته شده در جمعه 23 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد بزرگان,شاه کلید زندگی, ساعت 12:12 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

نيکي و بدي که در نهاد بشر است

شادي و غمي که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است.

+ نوشته شده در جمعه 23 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 12:10 توسط آزاده یاسینی


روز جمعه

همه هر جمعه بگويند به تعجيل ظهورش صلوات. کاش اين جمعه بگويند به تبريک ظهورش صلوات السلام علیک یا بقیه الله الاعظم

+ نوشته شده در جمعه 23 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,در مورد آقا صاحب الزمان,پیامک,جملات زیبا,جمعه ها, ساعت 12:8 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

عزل از نبوّت

شخصى ادعاى پيامبرى كرد. او را نزد خليفه بردند. خليفه گفت: «چه مى‏گويى و حرف حسابت چيست؟» گفت: «من پيغمبر خدا هستم و هر سه روز يك‏بار، جبرئيل بر من نازل مى‏شود.» خليفه گفت: «معجزه‏اى نشان بده.» گفت: «تا جبرئيل نيايد، نمى‏توانم معجزه‏اى نشان بدهم..» خليفه پرسيد: «جبرئيل كى مى‏آيد؟» گفت: «تازه رفته است و سه روز ديگر مى‏آيد». خليفه احساس كرد كه او در اثر ضعف و گرسنگى، دچار مشكل روانى شده و خبط كرده است. دستور داد او را در مطبخ خانه مخصوص خليفه ببرند و از غذاهاى خوب و مقوّى به او بخورانند. بعد از سه روز كه او را حاضر كردند، خليفه گفت: «اى پيغمبر بر حق! حالت چطور است؟» گفت: «حالم خيلى بهتر از سابق است». خليفه پرسيد: «آيا در اين چند روز، جبرئيل بر تو نازل شده است؟» گفت: «آرى، قبلاً هر سه روز يك‏بار مى‏آمد و حالا هر روز سه بار مى‏آيد». خليفه پرسيد: «آيا پيغامى هم برايت آورده است؟» گفت: «آرى، جبرئيل نازل شد و گفت: «حقّت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه خوب جائى پيدا كرده‏اى. مبادا آنجا را ترك كنى و به جاى ديگرى بروى؛ و الاّ تو را از درجه پيغمبرى ساقط خواهم كرد».

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 13:6 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره هاي قرآن

سوره الشمس . سوره الليل . سوره الضحي. سوره الم نشرح

هر کس در روز يا شب بسيار بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است نماند چيزي در حضورش مگر آنکه گواهي دهد برايش روز قيامت حتي مويش و پوستش و گوشت و خونش و عروقش و عصب و استخوان هايش و همه آنچه برداشت زمين از او

          گويد خدا که گواهي شما را براي بنده ام پذيرفتم ببريد ش در بهشتهاي من تا آنکه اختيار کند از آنها هر جا را که دوست دارد پس بدهندش بي منت.

 

سوره الم نشرح

هر کس بخواند: از حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم روايت کرده اند مانند ثواب کسي باشد که مرا ملاقات کرده باشد.

 

سوره والتين

هر کس در فرايض و نوافلش بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است عطا کرده ميشود در روز قيامت از بهشت آنچه که رضا داشته باشد.

 

سوره العلق

هر کس در روز يا شب بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است اگر در آن روز بميرد شهيد مرده است و

              گرداندش پروردگار شهيد و

              باشد همچون کسي که او شمشير زده باشد در راه خدا با رسول صلي الله عليه و آله و سلم

 

سوره قدر

هر کس بلند بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است باشد چون کسي که تيغ کشيده در راه خدا .

هر کس آهسته بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است باشد چون کسي که در خون خود غلطيده در راه خدا.

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الشمس تا سوره قدر, ساعت 13:0 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

وامق و عذرا

در زمانهاي قديم فلقراط پسر اقوس بر جزيره کوچک شامس حکومت مي کرد. اين پادشاه فرمانروايي خودکامه و ستمگر بود، اما به آباد کردن سرزمين خود شوق بسيار داشت. او در آن جا بتي بر پا کرد که يونانيان او را مظهر ازدواج و نماينده زنان مي شمردند. در شهر شامس که همنام جزيره بود دختر جوان و زيبا و دلارام به نام ياني زندگي مي کرد. فلقراط چون روزي روي اين دختر را ديد به يک نگاه دلباخته او شد، و وي را از پدرش خواستگاري کرد. چون خبر ازدواج اين دو بگوش مردمان اين جزيره و جزيره هاي دور و نزديک شامس رسيد مردمان با سر و بر آراسته سرايندگان رود برداشته اند به نيک اختري راه برداشته اند و تا يک هفته از بانگ و نواي چنگ و رباب مردمان را خواب و آرام نبود. چون ياني به قصر حاکم درآمد، و آن دستگاه آراسته و آن بزرگي و حشمت را ديد دل در گرو محبت همسر خود نهاد و جز او به هيچ چيز نمي انديشيد. حاکم شبي به خواب ديد که درخت زيتوني

 

بسيار شاخ ميان سرايش روييد و به بار نشست آن گاه به حرکت درآمد، به همه جزاير اطراف رفت. و از آن پس جاي خود بازگشت، خوابگزاران گفتند شاه را فرزندي مي آيد که کارهاي بزرگ کند. چنين روي نمود که پس ار مدتي ياني دختري به دنيا آورد که هر آن گه او بوي و رنگ آمدي چون بر گل و مشک تنگ آمدي چون از جامه آن ماه برخاستي به چهره جهان را بياراستي نامش را عذرا نهادند چون يک ماه از تولد او گذشت به چشم بينندگان کودکي يکساله مي نمود. در هفت ماهگي به راه رفتن افتاد، و در ده ماهگي زبانش به سخن گفتن باز شد. چون دو ساله شد دانشها فراگرفت و در هفت سالگي اختري دانا و تمام عيار گرديد. چنان زودآموز بود که هر چه آموزگار بدو مي خواند در دم فرا مي گرفت. در ده سالگي در چوگان بازي و تيراندازي سرآمد همگان شد. به نيزه که از جا برداشتي به پولاد تيز بگذاشتي بسي برنيامد که به عقل و تدبير و راي از همه شاهزادگان و نام آوران درگذشت، و چندان دانش اندوخت که از آموختن علم بيشتر بي نياز شد. فلقراط عذرا را در پرده نگه نمي داشت و اگر دشمني به کشور او روي مي نهاد دخترش را فرمانده سپاه مي کرد و به ميدان جنگ مي فرستاد. باري، عذرا در نظر پدرش گرامي تر از چشم و جانش بود. او افزون بر اين هنرها چنان زيبا روي طناز و دلارام بود که هر زمان از کوي و بازار مي گذشت چشم همه رهگذران به سوي او بود و همه انگشت حيرت و حسرت به دندان مي گزيدند. چنان

 

روي نمود که مادر وامق که نوجواني با هنر و هوشمند بود مرد و پدرش ملذيطس زني ديگر گرفت که نامش معشقرليه بود. اين زن ديو خويي بد آرام و بد سرشت و بد کنش بود و جز به فسادانگيزي و غوغاگري هيچ کام نداشت و گفته اند: زن بد اگر چون مه روشن است مياميز با او که اهرمن است. هر آن مرد کو رفت بر راي زن نکوهيده باشد بر رايزن براي زن اندر ز بن سود نيست گر آتش نمايد بجز دود نيست اين زن سنگدل و خيره روي و کارآشوب بود، پيوسته به نظر تحقير و کينه وري به وامق مي نگريست و چندان نزد پدرش از وي بد گويي مي کرد که سرانجام ملذيطس مهر از او بريد و جوان چون خود چنين خوارمايه و بي قدر ديد در انديشه سفر افتاد. از بد حوادث پروا نکرد و به خود گفت: همان کسي که جان داد روزي دهد چو روزي دهد دلفروزي دهد وامق چندگاهي درنگ کرد تا همسفري موافق و سازگار پيدا کند، و چون فهميد که نامادريش قصد کرده که او را به زهر بکشد در عزم خود مصمم تر شد. او را دوستي بود هوشمند و سخنور به نام طوفان جهانديده و کارديده بسي پسنديده اندر دل هر کسي روزي او را ديدار و از قصد خود آگاه کرد و به وي چنين گفت: کاي پرهنر يار من تو آگاهي از گشت پرگار من و نيز مي داني که زن پدرم چگونه کمر به قتل من بسته است و چون به هيچ روي نمي دانم دلم را به ماندن نزد پدرم و مادرم رضا و آرام کنم مي خواهم به سفر بروم. طوفان در جوابش گفت: دوست خوبم تو بيش از آنچه

 

مقتضاي سن توست هوشمند و خردوري، اما چون بخت از کسي برگردد چاره گري نمي توان کرد. رأي من اين است که بايد پيش فلقراط پادشاه شامس بروي، تو و او از يک گوهر و دودمانيد او ترا به خوشرويي و مهرباني مي پذيرد. در آن جا به شادکامي و آسايش و خرمي زندگي خواهي کرد. من همسفرت مي شوم تا شريک رنج و راحتت باشم. پس از سپري شدن دو روز به کشتي نشستند هر دو جوان شده شان سخنها ز هر کس نهان پس از سپردن دريا بي هيچ رنج به شامس رسيدند. از کشتي پياده شدند و به شهر درآمدند. به هنگامي که وامق از کنار بت شهر مي گذشت عذرا را که از بتکده بيرون مي آمد ديد. چنان در نظرش زيبا و دلستان آمد که نمي توانست از او نظر برگيرد. عذرا نيز برابر خود جواني ديد آراسته و خوش منظر. بي اختيار بر جاي ايستاد دمي چند به روي و موي و بالايش نگريست و بدان نگاه! دل هر دو برنا برآمد به جوش تو گفتي جدا ماند جانشان ز هوش از آن که ز ديدار خيزد همه رستخيز برآيد به مغز آتش مهر تيز عذرا به اشاره دست مادرش را که در آن نزديک ايستاده بود نزد خود خواند. او نيز از آن همه زيبايي و دلاويزي در شگفت شد و گفت من حديث ترا به حضرت شاه مي گويم تا چه فرمايد. از روي ديگر عذار چنان به ديدن روي دلفروز وامق مايل شده بود که دقيقه اي چند درنگ کرد و همراه مادرش نرفت تا رنگ زرد و آشفتگيش افشاگر راز دلباختگيش نباشد. وامق نيز به کار خويش درماند و به

 

خود گفت: دريغ که بخت بد مرا به حال خويش رها نمي کند. چه پتياره پيش متن آورد باز که دل را غم آورد و جان را گداز که داند کنون کان چه دلخواه بود پري بود يا بر زمين ماه بود. چون طوفان آشفتگي و پريشان دلي و اشکباري دوست همسفرش را ديد دانست چه سودا در سرش افتاده. پندش داد و گفت وفا دارم دم اژدها را پذيره مشو، انديشه باطل را از سرت به در کن و به راه ناصواب پاي منه. و چون ديد پندش در او در نمي گيرد پيش بت رفت و به زاري گفت: نگه دار فرهنگ و راي روان بر اين دلشکسته غريب جوان ز بيدادي از خانه بگريخته به دندان مرگ اندر آويخته از روي ديگر چون عذرا به خانه بازگشت بر اين اميد بود که مادرش شاه را از حال وامق آگاه کنداما چون ياني وعده اش را فراموش کرده بود عذرا به لطايف الحيل وي را بر سر پيمان آورد. مادر عذرا نزد همسرش رفت. از وامق و آراستگي و شايستگي او تعريف بسيار کرد و گفت: به شامس به زنهار شاه آمده است بدين نامور بارگاه آمده است يکي نامجوي به بالاي سرو بنفشه دميده به خون تذرو شاه به ديدن او مايل شد و به سپسالار بارش فرمان داد باره اي نزديک بتکده ببرد وي را بجويد بر اسب بنشاند و بياورد و سالار بار چنان کرد که شاه فرموده بود، و چون وامق را ديد بر او تعظيم کرد، و گفت اي جوان خوب چهر، شاه تر احضار فرموده با من بيا تا به بارگاه او برويم. وامق فرمان برد و چون به در کاخ رسيد فلقراط به پيشبازش رفت به گرمي و مهرباني وي را پذيره شد و نواخت و در پر پايه ترين جا نشاند و بدو گفت کام تو کام منست به ديدار تو چشم من روشن است سوي خانه و شهر خويش آمدي خرد را به فرهنگ بيش آمدي در اين هنگام ياني در حالي که دست عذرا را در دست

 

گرفته بود وارد مجلس شد، و همين که وامق عذرا را به آن آراستگي و جلوه ديد چنان ماهي که از آب به خاک افتاده باشد دلش تپيد. فلقراط را نديمي بود خردمند و دانشمند و نامش مجينوس بود. از نظر بازيها و نگاههاي دزدانه وامق و عذرا به يکدگر، دانست که آن دو به هم دل باخته اند. همي ديد دزديده ديدارشان ز پيوستن مهر بسيارشان عذرا چون به جان و دل شيفته و فريفته وامق شد خواست اندازه دانش و سخنوري وي را دريابد و مجينوس را وادار کرد که او را بيازمايد. آن مرد دانا و هوشيوار در حضر شاه و همسرش و گروهي از بزرگان در زمينه هاي گوناگون پرسشهايي از وامق کرد، و چون جوابهاي سنجيده شنيد همه از دانش بسيار و حاضر جوابيش در عجب ماندند و گفتند که ديدي که هرگز جواني چنوي به گفتار و فرهنگ بالا و روي بگفتند هر گز نه ما ديده ايم نه از کس به گفتار بشنيده ايم به بخت تو اي نامور شهريار به دست تو انداختش روزگار آن روز و روزهاي ديگر براي وامق و طوفان طعامهاي نيکو و شايسته آماده کردند. روز ديگر چوگان بازي به بازي درآمدند و وامق چنان هنرنمايي کرد که بينندگان به حيرت درافتادند اما چند روز بعد که شاه خواست عذرا را که چون مردان جنگ آزموده بود با وامق مقابل کند وامق فرمان نبرد. پوزشگري را سر بر پاي پادشاه گذاشت و گفت: مرا شرم مي آيد که با فرزند تو مبارزه کنم چه اگر بادي بر او وزد و تار مويش را بجنباند چنان بر باد مي آشوبم که آن را از جنبش باز دارم. اما اگر پادشاه بر اين راي است که زور و بازوي مرا بيازمايد اگر دشمني هست پرخاشجوي سزد گر فرستي مرا پيش اوي چو من برگشايم به ميدان عنان بکاومش ديده به نوک ستان ببيند سر خويش با خاک پست اگر شير شرزه

 

است يا پيل مست شاه بر هوشمندي و فرخنده رايي او آفرين خواند از روي ديگر فلقراط رامشگري داشت به نام رنقدوس. او جهانديده و هنرور، و در ايران و روم و هندوستان معروف بود. براي شاه بربط و ديگر وسايل موسيقي مي ساخت و سرود مي سرود. روزي در حضور شاه و وامق و عذرا و بزرگان دربار سرودي خواند که در دل وامق چنان اثر کرد که به جايگاه خاص خود رفت، رو به ‌آسمان کرد، و به زاري گفت: اي داور دادگر گواه تو بر من به دل سوختن به مغز اندرون آتش افروختن غمم کوه و موم اين دل مهرجوي چگونه کشم کوه را من به موي شکسته است و خسته است اندر تنم به رنج دل اندر همي بشکنم تو مپسند از آن کس که بر من جهان چنين تيره کرد آشکار و نهان مرا بسته دارد به بند نياز خود آرام کرده به شادي و ناز ستاره تو گفتي به خواب اندرست سپهر رونده به آب اندرست چون عمر روز به آخر رسيد و تاريکي شب بر همه جا سايه گسترد از بي خودي به باغي که خوابگه عذرا در آن بود رفت. چون به آن جا رسيد گفت: اين زندگي پر از ملال مرا از جان خود بيزار کرده،چه خوش باشد که به ناگاه بميرم. آن گاه سر به آستان خوابگه معشوق گذاشت آن را بوسيد و به جايگاه خويش بازگشت. فلاطوس يکي از بزرگان دربار فلقراط بود که همه دانشها را مي دانست، پادشاه آموزگاري عذرا را به او سپرده بود. فلاطوس چنانکه وظيفه اش بود ساعتي از عذرا دور و غافل نمي شد و هميشه چون سايه او را دنبال مي کرد. اما چنان روي نمود که شبي فرصت يافت و به خلوتگه وامق رفت. فلاطوس به کار و ديدار او آگاه شد که بسي آزمودند کارآگهان چنين کار هرگز نماند نهان فلاطوس عذرا را به تلخي سرزنش کرد؛ و به عذرا چنين گفت: اندر جهان بلا به تر از هر زني در زمان تو اندر جهان از چه تنگ آمدي که بر دوره خويش ننگ آمدي به يک بار شرمت برون شد ز چشم ز بي شرمي خويش ناديدت خشم چنان شد که شاه نيز از ديدار پنهاني دخترش با وامق آگاه گرديد و

 

او را به سختي ملامت کرد. عذرا از تلخگويي و شماتت پدرش چنان دل آزرده شد که از هوش رفت و بر زمين افتاد. فلقراط از آن ستم بزرگ که به دخترش کرده بود پشيمان گشت، وي را به هوش آورد و چون عذرا تنها ماند بر بخت ناسازگار خود نفرين کرد، گريست و به درد گفت: که در شهر خويش اندرين بوستان چنانم که در دشت و شهر کسان سراي پدر گشته زندان من غريوان دو مرجان خندان من همي کند آن گلرخ نورسيد همي خون چکانيد بر شنبليد همي گفت اي بخت ناسازگار چرا تلخ کردي مرا روزگار آن گاه فلاطوس نزد وامق و طوفان رفت و به خشم و عتاب به طوفان چنين گفت کاي بد نشان شده نام تو گم ز گردنکشان مگر خانه ديو آهرمن است که تخم تباهي بدو اندر است شما را فلقراط بنواخته است به کاخ اندرون جايگه ساخته است و چندان با وامق به درشتي و ناهمواري سخن گفت که پذيرفت وامق روشن خرد که هرگز به عذرا به بد ننگرد دل وامق و عذرا از ستمي که از پدر و تعليم گر بر آنان مي رفت غمگين وپر اندوه بود عذرا وقتي به ياد مي آورد که دلدارش را به ستم از او دور کرده اند. همي کرد در خانه در دل خروش تو گفتي روانش برآمد به جوش گشاد از دو مشکين کمندش گره ز لاله همي کند مشکين زره همي گفت وامق دل از مهر من بريد و نخواهد همي چهر من کسي را چيزي بود آرزو بجويد ز هر کس بگويد که کو بيامد کنون مرگ نزديک من به گوهر شود جان تاريک من تن وامق اندر جهان زنده باد برو بر شب و روز فرخنده باد چون من گيرم اندر دل خاک جاي روان بگذرانم به ديگر سراي دلش باد خر به سوي دگر به از من روي و به موي دگر باري پس از مدتي ياني بر اثر غم و اندوهي که دل و جان دخترش را فشرده بود جان سپرد. فلقراط نيز در جنگ با دشمن کشته، و عذرا به چنگ خصم اسير شد. منقلوس نامي او را در جزيره کيوس خريد و دمخينوس که کارش بازرگاني بود وي را از او دزديد. اين دختر تيره روز که از گاه جواني بخت از او برگشته بود سالياني از عمرش را به بردگي و حسرت گذراند و سرانجام به ناکامي درگذشت.

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:مطالب ادبی,عاشقانه های دنیا,عشاق معروف,وامق و عذرا,داستان عاشقانه ایرانی, ساعت 12:56 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

اي آفتاب مشکو زي باغ کن شتاب

کز پشت شير تافت دگرباره آفتاب

مرداد ماه باغ به بار است گونه گون

از بسد و زبرجد و لولوي ديرياب

هم شاخ راز ميوه دگرگونه گشت چهر

هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئياب

بنگر بدان گلابي آويخته ز شاخ

چون بيضه‌هاي زرين پر شکر و گلاب

سيب سپيد و سرخ به شاخ درخت بر

گويي ز چلچراغ فروزان بود حباب

يا کاويان درفش است از باد مضطرب

وان گونه گون گهرها تابان از اضطراب

انگور لعل بيني از تاک سرنگون

وان‌غژم‌هاش يک‌به‌دگر فربي‌ و خوشاب

پستان مادريست فراوان سر اندرو

و انباشته همه سرپستان به شهد ناب

يک خوشه زردگونه به رنگ پر تذرو

ديگر سياه گونه به‌سان پرغراب

يک رز چو اژدهايي پيچيده بر درخت

يک رز چو پارسايي خميده بر تراب

يک‌رزکشيده همچو طنابي و دست طبع

ديباي رنگ رنگ فروهشته برطناب

يک ‌رز نشسته ‌همچو يکي ‌زاهدي که ‌دست

برداردي ز بهر دعاهاي مستجاب

وانک ز دست و گردنش آويخته بسي

سبحه رخام ودانه به‌هر سبحه بي‌حساب

باغست نار نمرود آنگه کجا رسيد

از بهر پور آزرش آن ايزدي خطاب

آن شعله‌ها بمرد و بيفسرد ليک نور

اخگر بسي به شاخ درختان بود بتاب

روي شليل شد به مثل چون رخ خليل

نيمي ز هول زرد و دگر سرخ از التهاب

آلوي زرد چون رخ در باخته قمار

شفرنگ سرخ چون رخ دريافته شراب

شفتالوي رسيده بناگوش کود کيست

وان زردمو يکانش به صندل شده خضاب

 

ملک الشعراي بهار

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد تابستان,ملک الشعرای بهار, ساعت 12:49 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره هاي قرآن

سوره النازعات

هرکس بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است نميرد مگر سيراب و برانگيخته مگر سيراب و داخل بهشت نشود مگر سيراب

 

سوره التکوير

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده حق تعالي او را در پناه خود گيرد از رسوائي قيامت والله.

 

سوره المطفّفين

هر کس در فريضه بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است عطا کندش خداوند ايمني و

               روز قيامت نه آتش او رابيند و نه او آتش را و

               نگذرد بر حسر جهنم و

               حساب کرده نشود در روز قيامت

 

سوره الانشقاق

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کنند خدا او را در پناه خود گيرد از آنکه نامه او را از پشت به او دهند بلکه آن را در دست راست او دهند ان شاالله.

 

سوره البروج

هر کس در فرايض بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است سوره انبيا است هر که آن را در فرايض بخواند حشرش با انبيا و مرسلين بوده باشد.

 

سوره الطارق

هر کس خواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است باشد از براي او نزد خدا در روز قيامت جاهي و منزلتي و خواهد بود از همراهان و ياران انبيا عليهم السلام.

 

سوره الاعلي

هر که بخواند در فريضه يا نافله: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است گفته شود به او روز قيامت که داخل شو در بهشت از هر دري که خواهي

 

سوره الغاشيه

هر کس در فريضه يا نافله به خواندن آن مداومت کند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است خداي تعالي او را مشمول رحمت خود خواهد گردانيد در روز قيامت از عذاب قيامت و آتش

 

سوره الفجر

بخوانيد سوره الفجر را در فرايض و نوافل: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است که سوره حسين بن علي عليه السلام است و

         هر که خواند آن را باشد با حسين بن علي روز قيامت در درجه اش در بهشت.

+ نوشته شده در چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره النازعات تا سوره الفجر, ساعت 11:4 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

شب در مسجد كوفه گرداگرد علي بوديم كه ديديم ابولاسود دوئلي آمد. شنيده بودم صبح به عنوان قاضي تعيين شده بود و به شب نكشيده‏، علي باز عزلش كرده بود . ابوالاسود نزديك آمد . گفت:قاضي يك روزه هم داشتيم؟! و علي جواب داد: گزارش دادند تو در برخورد با مردم ، خشن هستي و تُندخو.عزل قاضی

+ نوشته شده در چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,عزل قاضی,داستان در مورد امام علی علیه السلام, ساعت 11:0 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

از منزل کفر تا به دين يک قدم است

وز عالم شک تا به يقين يک نفس است

اين يک نفس عزيز را خوش ميدار

کز حاصل عمر ما همين يک نفس است.

+ نوشته شده در چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 10:58 توسط آزاده یاسینی


جملات پند آموز

افلاطون راگفتند: چرا هرگز غمگين نميشوي؟ گفت دل برآنچه نمي ماند نمي بندم. فردايک راز است; نگرانش نباش. ديروزيک خاطره بود; حسرتش رانخور. و امروزيک هديه است; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هايت لذت ببر  افلاطون

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,پیامک,فلسفی,جملات زیبا,جملات پند آموز,افلاطون, ساعت 10:56 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

ممانعت از كار خداوند

دو نفر شيعه و سنّى، در مورد معاويه بحث مى‏كردند. شيعه گفت: «معاويه اهل جهنّم است». سنّى گفت: «معاويه از صحابه پيامبر بود؛ پس اهل نجات است و خداوند او را به بهشت مى‏برد.» شيعه گفت: «اگر خداوند بخواهد معاويه را به بهشت ببرد، ما شيعه‏ها نمى‏گذاريم.» سنّى با تعجّب پرسيد: «چگونه از كار خداوند جلوگيرى مى‏كنيد؟» شيعه گفت: «همان طور كه خداوند جل جلاله مى‏خواست على عليه‏السلام را خليفه كند و شما جمع شديد و نگذاشتيد».

+ نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد اصحاب پیامبر, ساعت 11:26 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره های قرآن

سوره الحاقه

در فرايض و نوافل بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است از ايمان به رسول خداست و

             از خواننده آن جدا نمي شود دين او تا خدا را ملاقات کند.

 

سوره المعارج

هر کس بسيار بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است سوال نميکند خدا در روز قيامت از گناهش و

            ساکن گرداندش در بهشت با حضرت محمد صل يالله عليه و آله

 

سوره نوح

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا روايت شده داخل در دعاي نوح باشد و

            از حضرت ابو عبداللّه مروي است که هر کس ايمان به خدا دارد و به کتاب او اقرار دارد بايد که ترک تلاوت سوره نوح نکند.

يکبار بخواند.در فريضه يا در نافله بخواند: هر بنده محتسب صابر که بخواند حق تعالي او را در مسکن ابرار جاي دهد و

            ثلث خبان به او عطا فرمايد.

 

سوره الجن

هر کس بسيار بخواند: از حضرت صادق عليه السلام مروي است نرسد در زندگي دنيا چيزي از بد چشمهاي جن و نه از دميدنشان و نه سحرشان و نه مکرشان و بوده باشد

           با حضرت رسول پس گويد اي خدا و اي پروردگار من نميخواهم نه عوض نه تغييري از آن.

 

سوره المزمل

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده است حقّ تعالي دشواري دنيا و آخرت را از او دفع کند

             و هرگز اذيتي به او نرسد واز ابو جعفر مروي است که خواننده اين سوره هرگز محتاج نشود .

             هر کس در نماز خفتن يا در آخر شب بخواند: از ابو عبدالله نقل شده روز و شب شاهد احوال او باشد و

             اين سوره نيز براي او گواهي ميدهد و حق تعالي حيات و موت طيّبه به او کرامت فرمايد.

 

سوره المدّثر

هر کس در نماز فريضه بخواند: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مذکور است باشد لازم بر خدا که بگرداند او را با محمد صلي الله عليه و آله در درجه اش و نمي يابد سختي در دنيا.

 

سوره القيامت

هر کس بر قرائت آن مداومت کند: از ابو عبدالله عليه السلام نقل شده قرائت کند حق تعالي چون از قبر بعث کند او را اين سوره رفيق او باشد.

 

 

سوره المرسلات

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا روايت شده در نامه او ثبت کنند که او از من است.

               از شر جن و انس در پناه خداي تعالي بوده باشد و

               او را در زمره مومنان نويسند .

               حق سبحانه و تعالي او را به پيغمبر شناس گرداند و

               با آن حضرت همنشين گردد.

 

سوره النباء

هر کس هرروز به خواندن آن مداومت کند: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است سال تمام نشده باشد که زيارت کند بيت الله الحرام را انشاالله .

+ نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الحاقه تا سوره النباء, ساعت 11:18 توسط آزاده یاسینی


شاهزاده خانم های ایرانی

سرشناس ترين شاهزاده خانم هاي ايراني

فرخ رو : نام او به عنوان نخستين بانوي وزير در تاريخ ايران ثبت شده است وي از طبقه عام کشوري به مقام وزيري امپراتوري ايران رسيد .

 

يوتاب : سردار زن ايراني که خواهر آريوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهي داريوش سوم بوده است. وي درنبرد با اسکندر گجستک همراه آريوبرزن فرماندهي بخشي از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههاي بختياري راه را بر اسکندر بست . ولي يک ايراني راه را به اسکندر نشان داد و او از مسير ديگري به ايران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربايجان ) در سالهاي 20 قبل از ميلاد تا 20 پس از ميلاد نيز يادشده است . با اينهمه هم آريوبرزن و هم يوتاب در راه وطن کشته شدند و نامي جاويد از خود برجاي گذاشتند.

 

آرتميز : نخسيتن و تنها زن درياسالار جهان تا به امروز . او به سال 80 پيش از ميلاد به مقام درياسالاري ارتش شاهنشاهي خشيارشا رسيد و در نبرد ايران و يونان ارتش شاهنشاهي ايران را از مرزهاي دريايي هدايت مي کرد . تاريخ نويسان يونان او را در زيبايي – برجستگي و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار ناميده اند.آرتميس نيز درست ميباشد.

 

آتوسا : ملکه بيش از 28 کشور آسيايي در زمان امپراتوري داريوش. هرودوت پدر تاريخ از وي به نام شهبانوي داريوش بزرگ ياد کرده است و آتوسا را چندين بار در لشگرکشي ها داريوش ياور فکري و روحي داريوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشي مهم تاريخي ايران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .

 

آرتادخت: وزير خزانه داري و امور مالي دولت ايران در زمان شاهنشاهي اردوان چهارم اشکاني . به گفته کتاب اشکانيان اثر دياکونوف روسي خاور شناس بزرگ او ماليات ها را سامان بخشيد و در اداره امور مالي خطايي مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوري پارتيان را رونق بخشيد .

 

آزرمي دخت : شاهنشاه زن ايراني در سال 31 ميلادي . او دختر خسرو پرويز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندين کشور آسيايي پادشاهي کرد. آذرميدخت سي و دومين پادشاه ساساني بود . واژه اين نام به چم ( معني) پير نشدني و هميشه جوان است.

 

آذرآناهيد : ملکه ملکه هاي امپراتوري ايران در زمان شاهنشاهي شاپور يکم بنيانگذار سلسله ساساني . نام اين ملکه بزرگ و اقدامات دولتي او در قلمرو ايران در کتيبه هاي کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستايش کرده است .

 

پرين : بانوي دانشمند ايراني . او دختر کيقباد بود که در سال 92 يزدگردي هزاران برگ از نسخه هاي اوستا را به زبان پهلوي براي آيندگان از گوشه و کنار ممالک آريايي گردآوري نمود و يکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاريخ ايران زمين براي هميشه ثبت گرديده است . از او چند کتاب ديگر گزارش شده است که به احتمال زياد در آتش سوزي هاي سپاه اسلام از ميان رفته است .

 

زربانو : سردار جنگجوي ايراني . دختر رستم و خواهر بانو گشنسب . او در سوار کاري زبده بوده است که در نبردها دلاوري ها بسياري از خود نشان داده است . تاريخ نام او را جنگجويي که آزاد کننده زال – آذربرزين و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده .

 

کاساندان : پس از شاهنشاه ايران او نخسين شخصيت قدرتمند کشور ايران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه28 کشور آسيايي در کنار همسرش کورش بزرگ حکمراني ميکرده است . مورخين يوناني ( گزنفون ) از ويبا نيکي و بزرگ منشي ياد کرده است .

 

گردآفريد : يکي ديگر از پهلونان سرزمين ايران . تاريخ از او به عنوان دختر گژدهم ياد ميکند که بالباسيمردانه با سهراب زور آزمايي کرد . فردوسي بزرگ از او به نام زني جنگجو و دلير از سرزمين پاکان يادميکند .

 

آرياتس : يکي از سرداران مبارز هخامنشي ايران در سالهاي پيش از ميلاد . مورخين يوناني در چند جا ناميکوتاه از وي به ميان آورده اند .

 

گرديه : بانوي جنگجوي ايراني . او خواهر بهرام چوبينه بود . فردوسي بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرويز ياد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوري بسياري از خود نشان دادهاست . 

 

هلاله : پادشاه زن ايراني که به گفته کتاب ديني و تاريخي بندهش کيانيان بر اريکه شاهنشاهي ايران نشست . از او به عنوان هفتمين پادشاه کياني ياد شده است که نامش را “همايچهر آزاد” ( هماي وهمون ) نيز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از “وهومن سپندداتان” بر تخت شاهنشاهيايران نشست . وي با زيبايي تمام سي سال پادشاه ايران بود و هيچ گزارشي مبني بر بدکردار بودن وي و ثبتقوانين اشتباه و ظالمانه از وي به ثبت نرسيده است .

 

پوران دخت : شاهنشاه ايران در زمان ساساني . وي زني بود که بر بيش از 10 کشور آسيايي پادشاهي ميکرد .او پس از اردشير شيرويه به عنوان بيست و پنجمين پادشاه ساساني بر اريکه شاهنشاهي ايران نشست و فرامانروايي نمود .

 

شيرين : شاهزاده ارمني . ارمنستان يکي از شهرهاي کوچک ايران بود و شاه ارمنستان زير نظر شاهنشاه ايران . خسرو پرويز و شيرین حماسه اي از خود ساختند که هميشه در تاريخ ماندگار ماند . شيرين از خسرو 4 فرزند به نامهاي نستور – شهريار – فرود و مردانشه بدنيا آورد که هر چهار فرزند وي در زندان کشته شدند . پس او سر بر بالين ( جسد بي جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهري عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند .

 

بانو گشنسب : دختر ديگر رستم – خواهر زربانوي دلير . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسيار آمده است . يکي از مشهورترين حکايت هاي او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه اي نيز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه اي از آن در کتابخانه ملي پاريس و در کتابخانه ملي بريتانياموجود است.

+ نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:مطالب ادبی,سرشناس ترین شاهزاده خانم های ایرانی,ایران,شاهزاده, ساعت 11:12 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

دشت هايي چه فراخ ظهر تابستان

كوه هايي چه بلند

در گلستانه چه بوي علفي مي آمد؟

من دراين آبادي پي چيزي مي گشتم

پي خوابي شايد

پي نوري ، ريگي ، لبخندي

پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود كه صدايم مي زد

پاي ني زاري ماندم باد مي آمد گوش دادم

چه كسي با من حرف مي زد ؟

سوسماري لغزيد

راه افتادم

يونجه زاري سر راه

بعد جاليز خيار ، بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاك

لب آبي

گيوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشيار است

نكند اندوهي ، سر رسد از پس كوه

چه كسي پشت درختان است ؟

هيچ مي چرد گاوي

ظهر تابستان است

سايه ها مي دانند كه چه تابستاني است

سايه هايي بي لك

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس! جاي بازي اينجاست

زندگي خالي نيست

مهرباني هست ،

سيب هست ،

ايمان هست...

 

 

"سهراب سپهري"

+ نوشته شده در سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد تابستان,سهراب سپهری,ظهر تابستان, ساعت 11:8 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره هاي قران

سوره الحديد

پيش از خواب بخواند: از امام محمد باقر مذکور است آنکه بخواند " سبحّات " را پيش از خوابيدن نميرد تا ادراک کند قائم آل محمد را و

             اگر بميرد خواهد بود در جوار رسول خدا

 

سوره الحشر

هر کس بخواند: از پيامبر اسلام مروي است جن و آسمان و هفت زمين و درختان و کوهها و ماه و خورشيد و فرشتگان برايش استغفار کنند و

              اگر در آن روز يا آن شب بميرد شهيد محسوب ميشود.

 

سوره الممتحنه

هر کس در فرايض و نوافل: از امام زين العابدين مذکور است هر کس بخواند خدا دلش را براي ايمان امتحان کند و

              روشن سازد براي او چشمش را و

              نرسد به او فقري هرگز و

              نه جنون در خودش و نه در فرزندش.

 

سوره الصّف

مداومت به خواندن در فرايض و نوافل: از حضرت محمد باقر مذکور است آن کس که مداومت کند بر خواندنش باز دارش حق تعالي در صف انبيا و ملائکه.

 

سوره جمعه

شب جمعه واجب است: از حضرت صادق مذکور است که فرموده واجب است بر هر بنده مومن که شيعه ما است بخواند در شب جمعه سوره جمعه و " سبّح اسمِ ربِّک الاعلي " را در نماز ظهر سوره جمعه و منافقين را و چون تمام کرد آن را پس گويا عمل کرده است به عمل رسول خدا و باشد

          جزا و ثوابش بر خدا بهشت.

 

سوره منافقون

هر کس بخواند: از حضرت رسول مذکور است هر کس بخواند سوره منافقون را بري ميشود از نفاق.

از حضرت صادق مذکور است که فرموده واجب است بر هر بنده مومن که شيعه ما است بخواند در شب جمعه سوره جمعه و " سبّح اسمِ ربِّک الاعلي " را در نماز ظهر سوره جمعه و منافقين را و چون تمام کرد آن را پس گويا عمل کرده است به عمل رسول خدا و باشد

         جزا و ثوابش بر خدا بهشت.

 

سوره التغابن

هر کس بخواند در فريضه: از حضرت صادق عليه السلام مروي است باشد شفيعش در روز قيامت و

          گواه عدل نزد آنکه گواهيش را مجري ميدارد و

          از او جدا نميشود تا داخل گردانش در بهشت.

 

سوره طلاق و التحريم

هر کس بخواند در فريضه: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است در پناه ميگيرد او را خدا از آنکه باشد در روز قيامت خائف يا محزون و

            نجات مي يابد از آتش و

            داخل ميگرداند او را در بهشت به سبب تلاوتش.

 

سوره التحريم

هر کس بخواند: از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مذکور است عطا ميکند حق سبحانه و تعالي او را توبه نصوح انشاءالله.

 

سوره الملک

هر کس بخواند سوره تبارک را در فريضه: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است پيش از آنکه به خواب رود پيوسته خواهد بود در امان خدا تا صبح و

         در امان خدا است تا روز قيامت تا داخل بهشت شود .

از امام محمد باقر عليه السلام حديثي طولاني در فضلش مذکور است مشتمل بر آنکه مانع ميشود از عذاب قبر و از زحمت منکر و نکير.

 

سوره القلم

هر کس بخواند در فريضه و نافله: از حضرت صادق عليه السلام مذکور است ايمن ميداردش خدا از آنکه برسد به او در زمان حياتش فقري و

         در پناه گيرد او را از فشار قبر.

+ نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الحدید تا سوره القلم, ساعت 12:31 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد پادشاه بيرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادي روي قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند.نفر چهارم فقط در گوشه اي نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او ديوانه است. او با چشمان بسته در گوشه اي نشسته بود و كاري نمي كرد. پس از مدتي او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بيرون رفت! وقتي پادشاه با اين شخص به اتاق بازگشت، گفت: «كار را بس كنيد. آزمون پايان يافته. من نخست وزيرم را انتخاب كردم» آنان نتوانستند باور كنند و پرسيدند: «چه اتفاقي افتاد؟ او كاري نمي كرد، او فقط در گوشه اي نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل كند؟» مرد گفت: «مسئله اي در كار نبود. من فقط نشستم و نخستين سؤال و نكته ي اساسي اين بود كه آيا قفل بسته شده بود يا نه؟ نخستين چيزي كه هر انسان هوشمندي بررسي خواهد کرد اين است كه آيا واقعأ مسأله اي وجود دارد، چگونه مي توان آن را حل كرد؟ پس من فقط رفتم كه ببينم آيا در، واقعأ قفل است يا نه و ديدم قفل باز است». پادشاه گفت: «آري، كلك در همين بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم كه يكي از شما پرسش واقعي را بپرسد و شما شروع به حل آن كرديد؛ در همين جا نكته را از دست داديد. اگر تمام عمرتان هم روي آن كار مي كرديد نمي توانستيد آن را حل كنيد. اين مرد، مي داند كه چگونه در يك موقعيت هشيار باشد. پرسش درست را او مطرح كرد».انتخاب نخست وزیر

+ نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,انتخاب نخست وزیر, ساعت 12:24 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

تا کي غم آن خورم که دارم يا نه

وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه

پرکن قدح باده که معلومم نيست

کاين دم که فرو برم برآرم يا نه.

+ نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 12:22 توسط آزاده یاسینی


جملات پند آموز

قضاوت و پيش داوري در مورد يک شخص مشخص نمي کند که او کيست، مشخص ميکند شما کيستيد جملات پند آموز

+ نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,پیامک,فلسفی,جملات زیبا,جملات پند آموز,پیش داوری, ساعت 12:20 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

دوست داشتن عايشه

مردى ناصبى از شيعه‏ اى پرسيد: آيا تو عايشه را دوست دارى؟ شيعه گفت: آيا تو راضى مى‏شوى من زن تو را دوست داشته باشم؟ناصبى گفت: نه. شيعه گفت: پس چرا چيزى را كه شايسته زن خودت نمى‏ دانى، شايسته زن رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله مى‏ دانى؟

+ نوشته شده در یک شنبه 18 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد شیعیان, ساعت 12:52 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره هاي قرآن

سوره الفتح

هر کس مداومت به خواندن آن کند: از امام صادق عليه السلام مذکور است که نگاهداري کنيد اموالتان را و زنان خود را آنچه مالک است زمين هايتان را از تلف به خواندن " انا فتحنا "

 

سوره الحجرات

هر شب.هر روز بخواند: از امام صادق مذکور است بوده باشد از زوار حضرت پيامبر.

 

سوره ق

در فرايض و نوافل خوانده شود: از امام محمد باقر مذکور است فراخ گرداند خداي تعالي روزي او را

                                         بدهد نامه اش را به راستش و

                                         حساب کند او را حسابي آسان.

 

سوره الذاريات

در روز يا شب بخواند: از حضرت صادق مذکور است خدا معيشت او را ميدهد روزي فراخ و

                             روشن مي سازد در قبرش چراغي تا روز قيامت.

 

سوره الطور

هر کس بخواند: از امام محمد باقر عليه السلام مذکور است آن کس که بخواند اجمع گرداند خداي تعالي برايش خير دنيا و آخرت را.

 

سوره النجم

مداومت به خواندن در هر شب يا هر روز: از امام صادق عليه السلام مذکور است زيست کند ستوده ميان مردم و

                                                     باشد آمرزيده و محبوب ميان مردم.

 

سوره القمر

هر کس بخواند: از امام صادق مذکور است خداوند بيرون آورد او را از قبرش که بر ناقه اي از ناقه هاي بهشتي سوار باشد.

 

سوره الرحمن

هر کس بخواند: از امام صادق عليه السلام مذکور است هر کس که بخواند سوره الرحمن و در هر " فباي الاء " بگويد " لا بِشَيء مِن الائِکَ ربً اُکَذًب " چنا نچه در آن شب يا در آن روز که خوانده باشد بميرد شهيد مرده.

هر کس شب بخواند: از حضرت صادق مذکور است خداي تعالي ملکي را ومکل مي گرداند که تا صبح محافظتش کند.

هر کس جمعه صبح بخواند: به روايت از حضرت صادق عليه السلام استحباب خواندن بر نحو مذکور بعد از خواندن نماز صبح " بعد از نماز صبح جمعه مستحب است".

 

سوره الواقعه

هرشب بخواند: از حضرت پيامبر اسلام مذکور است محتاج نشود هرگز.

هر شب جمعه بخواند: از حضرت صادق مذکور است آن کس که بخواند خداي تعالي دوستش خواهد داشت و

                              مردمان نيز دوست او خواهد گردانيد و

                              سختي و فقر و آفت دنيوي نخواهد ديد هرگز و

                              بوده باشد از رفقاي اميرالمومنين.

+ نوشته شده در یک شنبه 18 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الفتح تا سوره واقعه, ساعت 12:29 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

داستان تاريخي و عاشقانه امير ارسلان و فرخ لقا

خلاصه و ريشهً تاريخي داستان امير ارسلان و فرخ لقا و داستانهاي مرتبط با آن“ارسلان، پسر “ملکشاه”، پادشاه روم، است. ملکه، همسر ملکشاه، هنوز ارسلان را در شکم دارد که فرنگيان به روم مي تازند و آنجا را تسخير مي کنند و ملکشاه را به قتل مي رسانند. ملکه جامه ي کنيزان مي پوشد و همراه اسيران جنگ در راه فرنگ به جزيره اي مي افتد و در آنجا، برحسب اتفاق، با خواجه نعمان، بازرگان مصري، آشنا مي شود. خود را به او معرفي مي کند و خواجه نعمان او را به عقد خود درمي آورد و به مصر مي برد. ارسلان زاده مي شود و به سرپرستي خواجه نعمان پرورش مي يابد و تا سيزده سالگي چند زبان و علوم زمان را فرا مي گيرد و در سوارکاري و تيراندازي مهارت مي يابد. در نوجواني، از سرگذشت و اصل و نسب خود آگاه مي شود، روم را از چنگ فرنگيان بيرون مي آورد و بر تخت سلطنت مي نشيند و خواجه نعمان را وزير خود مي کند. در ماجرايي، تصوير “فرخ لقا”، دختر “پطرس شاه فرنگي”، را مي بيند و دل به او مي بازد و براي ازدواج با او راهي فرنگ، سرزمين دشمن، مي شود. ارسلان در فرنگ با دو برادر پير، که مانند او مسلمان اند، به نام هاي “خواجه کاووس” و “خواجه طاووس”، آشنا مي

 

شود. آنان تقيه مي کردند و فرنگيان آنها را همکيش خود مي پنداشتند. خواجه طاووس دروازه بان و خواجه کاووس صاحب تماشاخانه اي است. خواجه کاووس، ارسلان را به برادرزاده خود معرفي مي کند و او، با نام مستعار “الياس فرنگي”، در تماشاخانه خدمت مي کند. از همان آغاز ورود به فرنگ در تاريکي شب به ديدار فرخ لقا مي شتابد و در نهان به قصر او وارد مي شود و در مي يابد که فرخّ لقا نيز دلباخته اوست. آن دو در خلوت با يکديگر ملاقات مي کنند. ارسلان اميرهوشنگ خواستار فرّخ لقا و الماس خان داروغه پهلوان فرنگ را مي کشد. پطرس شاه به جستجوي اين قاتل ناشناس برمي آيد. او دو وزير دارد: يکي “شمس وزير” که مسلمان و نيک سرشت است، امّا ناگزير مسلماني خود را پنهان مي کند و ديگري “قمر وزير” که بدجنس، ريبکار و جادوگر است، امّا مورد اعتماد شاه است. قمر وزير خود عاشق فرّخ لقاست و اين را هيچ کس نمي داند. او که جادوگر است، فرخ لقا را طلسم کرده است تا او را به همسري خود در آورد. شمس وزير با نيرنگ قمر وزير به زندان مي افتد. امير ارسلان نمي داند که شمس وزير دوستدار و قمر وزير رقيب و دشمن اوست. ندانسته خود را به او مي شناساند. قمر وزير فرخ لقا را مي ربايد و پنهان مي کند و ارسلان در جستجوي فرخ لقا بي قرار و غمگين رهسپار بيابان ها و سرزمين هاي عجيب و طلسم شده مي شود. در ماجراهايي با جنيان و پريان رو به رو مي شود، به قلعه سنگباران

 

مي رود، فولاد زره ديو را مي کشد و چون در مي يابد که همه فتنه ها از جانب قمر وزير است، با راهنمايي شمس وزير قمر وزير را مي کشد و فرخ لقا را مي يابد. سرانجام پطرس شاه از او خشنود مي شود و دو دلداده با هم ازدواج مي کنند و امير ارسلان با همسرش به روم باز مي گردد. نقيب الممالک راوي دربار قاجاري داستان امير ارسلان دو داستان ديگر هم به نامهاي «داستان‌هاي ملک جمشيد» و «زرين ملک» دارد که نام اولي همان سپيتمه داماد و ليعهد آستياگ حاکم ولايات جنوب قفقاز و دومي متعلق به پسر کوچک وي سپيتاک زريادر (زرين تن= زرتشت سپيتمان) است. معلوم ميشود وي به منابع اساطيري کهن ويژه اي دسترسي داشته است. ارزش و اهميت باستاني روايات منسوب بدين خانواده مغ سئورمتي- سکايي- مادي قفقاز از گفتار خارس ميتيلني معلوم ميشود که خارس ميتيلني رئيس تشريفات دربار اسکندر در ايران ميگويد” ويشتاسپ و برادر کوچکترش زريادر از آدونيس (منظور سپيتمه جمشيد) و آفروديت آسماني (منظور آميتيدا- سنگهواک- دوغذو دختر آستياگ) بوجود آمده بودند. داستان عاشقانه زريادر و آتوسا (دختر کورش/فريدون) آن قدر نزد مردم ارزش و اهميت داشته است که بزرگان ايراني مادي- پارسي ديوارهاي خانه هاي خود را از تصاوير آنان منقوش مي ساختند.” کتسياس مورخ و طبيب يوناني دربار پادشاهان مياني هخامشي هم در روايات تاريخي خويش به محبوبيت همين مگابرن ويشتاسپ و

 

برادرش سپيتاک زرتشت (زريادر) اشاره مهمي دارد مبني بر اينکه آستياگ پادشاه ماد بعد شکستش و فتح شدن همدان توسط کورش در شهر قائم شده بود ولي چون نواده هاي محبوب مگابرن ويشتاسپ و سپيتاک زريادر را مورد شکنجه قرار دادند براي نجات ايشان از پناهگاه خارج شده و خود را تسليم نمود. در واقع به خاطر محبوبيت همين دو نواده آستياگ و مادر ايشان آميتيدا بوده است که کورش مکان فرمانروايي ايشان از ولايات جنوب قفقاز و ماد سفلي (منظور کردستان و نيمه شرقي فلات آناتولي) به ترتيب به گرگان و سمت دربيکان بلخ منتقل نموده و مادر ايشان آمي تيدا را به عنوان مادر يا همسر ملکه دربار خود تعيين نمود. در اساطير به همين جابجايي حکومت ايشان که گاهي تفسير به قهر و گاهي تعبير به زنداني شدن ايشان در دور دست گرديده است در مورد هر يک از اين دو برادر ذکر شده است. در روايات بعدي ازدواج از جمله اخبار اوستايي همسر آتوسا (هوتس) دختر کورش را نه زريادر زرتشت بلکه برادر وي مگابرن ويشتاسپ معرفي ميکنند. بر همين اساس اسطوره ويشتاسپ (گشتاسپ فرخزاد) و کتايون (ناهيد)، بهرام (دشمن کش) و گل اندام و امير ارسلان و ملکه فرخ لقا پديد آمده است. کتاب پهلوي شهرستانهاي ايران باني شهرستان آتورپاتکان (=اران، آگواني يعني سرزمين آتش) در سمت ولايت آتور پاتکان (محل نگهباني آتشها يا سرزمين آتروپاتها) را تحت نام اران گشنسپ (فرمانرواي شيروش) ذکر

 

ميکند که هم گوياي اسامي و القاب زريادر زرتشت و هم برادر بزرگترش مگابرن ويشتاسپ است. اين نام بايد از ترجمهً نام ترکي اراني امير ارسلان عايد شده باشد. در روايت به بهرام و گل اندام، عنوان بهرام متعلق برادر بزرگتر است و عنوان حيدر (شير درنده، يا “اي-در”= دانا ) متعلق به همان زريادر زرتشت مي باشد که در سرزمين دور دست براي نجات برادر بزرگتر در بند خود مي شتابد. در شاهنامه اين موضوع به صورت داستان نجات بيژن از چاه ديار توران توسط رستم (پهلوان) بيان شده است. در واقع اين دو برادر در حکومت عاجل سر کار آمده بر اساس شايعه خبر مرگ کمبوجيه بر مصر شريک بوده اند و به نيابت از برديه ثقيل الجثه بر امپراطوري هخامنشي حکومت نموده اند. برادرش مگابرن ويشتاسپ حاکم گرگان بعد از ترور سپيتاک/زريادر (زرير- زرتشت- گائوماته) نبرد سختي با حاکم همنامش در پارت يعني ويشتاسپ هخامنشي پدر داريوش نمود. در اوستاي اراني ده ده قورقود (=توتم بزکوهي؛ تورِ پدر) به درستي همسر آتوسا تحت عنوان چيچک بانو (گل اندام) همسر بامسي بئيرک (زرين و درخشان موي= زرتشت/زريادر/زئيري وئيري) ياد شده است. در اسطورهً کتايون و گشتاسپ نامهاي بوراب آهنگر (=آهنگر)؛ هيشوي (هشيار)، الماس خان خان خزر، فاسقون (شريران)، سقيلا (قلعه سنگي، يا منسوب به فرد ثقيل الجثه= برديه)، ميرين (سرور نيک)، اهرن (بدکردار) و فرمانرواي اساطيري-تاريخي روم (منظور جوليوس سزار) در داستان امير ارسلان رومي پسر ملکشاه با خواجه کاووس؛ امير هوشنگ، الماس خان؛ فولاد زره ديو، قلعه سنگباران، شمس وزير و قمر وزير و پطرس سزار روم (= جوليوس سزار) مطابقت مي نمايند. حتي نام

 

ملکشاه را در اين باب مي توان به صورت ملاخ شاه (شاه انگور و مي در زبان آذري/ترکي اراني) شمرد چه مي دانيم که سپيتمه جمشيد در اساطير ايراني با جام مي و شراب انگور (هوم= مي خوب) خود معروف بوده است. داستان گشتاسپ و کتايون: گشتاسپ فرزند لهراسپ (سپيتمه جمشيد تيز اسب) و نبيرهً کيکاوس (نبيره خشثريتي پادشاه ماد، در واقع منظور از احفاد وي از دختر آستياگ) که چون پدر به تخت پادشاهي نشست به پدر بي اعتنايي ميکرد. که گشتاسپ را سر پر از باده بود وزان کار، لهراسپ ناشاد بود گشتاسپ روزي مست در بزم پدر حاضر شد و از پدر خواست تا تاج و تخت شاهي به وي دهد. اما لهراسپ اين در خواست وي را نپذيرفت و گشتاسپ با سيصد سوار رهسپار هند شد که شاه آن سرزمين او را بدانجا دعوت کرده بود. لهراسپ زرير را به دنبال وي فرستاد؛ اما گشتاسپ شرط بازگشت خود را دستيابي به تاج ايران دانست. ولي در نتيجه اصرار زرير (زريادر) به ايران باز آمد و لهراسپ او را گفت: ز شاهي مرا نام تاجست و تخت ترا مهر و فرمان و پيمان و بخت اما گشتاسپ بدين بخشش پدر خوشنود نبود و مي انديشيد که پدرش با کاوُسيان (خاندان پادشاهان ماد) بيشتر از او مهر مي ورزد. بنابراين بار ديگر از نزد پدر گريخت و اين بار به روم رفت (منظور محل فرمانرواي وي در نيمه شرقي فلات آناتولي در عهد پدر و پدر بزرگ مادريش آستياگ است) رفت و در آنجا خود را مردي دبير معرفي کرد و به پايتخت روم شتافت. اما او را به دبيري قيصر نپذيرفتند زيرا که مي انديشيدند. کزين، کلک پولاد گريان شود همان روي قرطاس بريان شود گشتاسپ که همه نقدينهً خودد را در باخته بود به سارباني و چوپاني تن در داد ولي

 

کاري به وي ندادند تا سر انجام به نزد آهنگري بوراب نام رفت تا در کارگاه او کار کند ولي چون اولين پتک را بر سندان کوبيد از نيروي او سندان و پتک هر دو شکست و “بوراب” او را جواب کرد و گشتاسپ ناچار به روستايي رفت و مهتر ده که مردي فريدون نژاد (=هخامنشي) بود؛ او را پناه داد و گرامي داشت. تا آنکه قيصر به شيوهً ديرين خود در جستجوي شوهري براي دختر خويش بر آمد. چون در آن روزگار قيصر روم سه دختر ماهروي و شايسته داشت و آيين آنجا چنين بود که چون شاهزاده خانمي به سن زناشويي مي رسيد قيصر، بزرگان و نامداران کشور را به کاخ فرا مي خواند و انجمني مي آراست و دختر، شوي دلخواه خود را از ميان آن بزرگان برمي گزيد. دختر بزرگ شبي در خواب خود جوان بيگانه اي را ديده بود که با قدي چون سرو و رويي چون ماه در انجمن نشسته و خودش دست گل را به او مي پذيرد و کتايون همان زمان دل به آن جوان رويايي سپرده بود. از آن سو قيصر انجمني برپا کرد تا کتايون شوي دلخواه خود را از آنجا برگزيند و همه نامداران و بزرگان را در کاخ گرد آورد. آن پريچهر گل به دست همراه با نديمه هايش در آن انجمن گشت و يک يک آن بزرگان نگاه کرد. ولي هيچ کدام را نپسنديد و غمگين و گريان به سراپرده خود بازگشت. قيصر بار ديگر ضيافتي بزرگتر آراست و همگان را از مهتر و کهتر به کاخ فراخواند تا مگر کتايون جفت شايسته اي براي خود بيابد. از سوي ديگر آن کدخداي خردمند نيز به گشتاسپ گفت

 

تا از اين گوشه نشيني دست بردارد و در آن انجمن شرکت جويد تا مگر زماني سرش گرم و دلش شاد شود. گشتاسپ نيز پذيرفت و به کاخ رفت و در کناري نشست. کتايون با نديمه هايش وارد انجمن شد و به هر سو نگريست و ناگهان چشمش به گشتاسپ افتاد و آن را که به خواب ديده بود به بيداري يافت و بي درنگ او را به شوهري برگزيد. قيصر از اين گزينش سخت به خشم آمد و بر خروشيد که چنين «داماد بيگانه و بي اصل و نسبي مايه ننگ و سرافکندگي من است.» اما بزرگان او را پند دادند و گفتند اين آيين نياکان است و سرپيچي از آن خوش يمن نيست. دادن قيصر کتايون را به گشتاسپ: قيصر ناگزير براي پيروي از آئين ديرين دختر را به گشتاسپ داد ولي بدون آنکه چيزي به کتايون دهد هر دو را از درگاه خود راند و گشتاسپ که شگفت زده برجاي مانده بود به کتايون گفت:«اي پرورده به ناز، چرا از ميان اين همه بزرگ و نامدار غريبي را به شوهري برگزيدي که از مال دنيا هيچ ندارد و نزد پدرت آبرويي کسب نمي کند.» ولي کتايون خرسند از يافتن شوهر دلخواهش به آساني از تاج و گنج چشم پوشيد و همراه شوي جوان به خانه اي که آن دهقان مهربان روستا برايشان فراهک کرده بود رفت و يکي از گوهرهاي گرانمايه اي را که نزد خود داشت فروخت و با پول آن آنچه بايسته بود خريدند و تدبير زندگي کردند و به شادماني زيستند. گشتاسپ روزها به نخجير مي رفت و از اين راه روزگار مي گذراند و روزي از روزها که به شکار مي رفت به هيشوي کشتي بان برخورد و با او دوستي آغاز کرد و چنان شد که هر روزه بخشي از نخجير را به هيشوي مي داد و بقيه را به خانه آن دهقان مي برد و به اين ترتيب همگي زندگي آرامي را طي مي کردند.

 

خواستن ميرين دختر دوم قيصر روم را: در روم جوان سرفرازي بود بنام ميرين که نژاد از سلم داشت و شمشير سلم نيز نزد او بود. ميرين خواستار دختر دوم قيصر بود ولي قيصر که از کتايون و شوي برگزيده او در خشم بود پيمان کرد که دختر دوم خود را فقط به دلاوري خواهد داد که گرگ بيشه فاسقون را که تني چون اژدها و نيشي چون گراز داشت بکشد و از بين ببرد. ميرين تجربه جنگ با گرگ را نداشت و از اين رو بسيار غمگين و انديشناک شد. نوشته آورد و در طالع و اختر خويش نگريست و در آنجا چنين ديد که در فلان روزگار جواني از ايران به روم خواهد آمد و دو کار بزرگ انجام خواهد داد. نخست آنکه داماد قيصر خواهد شد، ديگر آنکه دو جانور وحشي را که همگان از آنها به عذاب هستند خواهد کشت. چون ميرين از کار کتايون آگاه بود دانست که آن جوان کسي جز گشتاسپ نمي تواند باشد. پس به ديدار هيشوي شتافت و داستان خود را به او باز گفت و از هيشو خواست تا به گشتاسپ بگويد که آن گرگ را براي وي بکشد. در همان هنگام گشتاسپ از نخجير بازگشت و به ديدن هيشوي آمد و داستان خواستگاري ميرين و پيمان قيصر را شنيد و گفت اين چگونه جانوري است که همه دلاوران و بزرگان روم از او در هراسند و هيشوي ميرين تعريف کردند که:«اين نره گرگي است پير که بلنديش به اندازه يک شتر و دو دندانش به بزرگي دندان فيل و چشمانش به سرخي آتش است و به هنگام خشم شاخهاي چون آبنوسش از شکم دو اسب مي گذرد و هر که تاکنون براي کشتن او رفته ناکام باز آمده است». گشتاسپ گفت:«شمشير سلم و يک اسب تيز به من بدهيد و آن گاه هنرم را ببينيد.» ميرين با شتاب به خانه رفت و با اسبي سياه و شمشير سلم و

 

هديه هاي بيشمار بازگشت و همه را نزد گشتاسپ نهاد ولي گشتاپ از آن ميان تنها اسب و شمشير را برداشت و باقي را به هيشوي بخشيد و خود خفتان پوشيد و سوار شد و به سوي بيشه تاخت. کشتن گشتاسپ گرگ را: هيشوي و ميرين تا لب بيشه همراه گشتاسپ رفتند و جاي گرگ را به او نشان دادند و نگران و ترسان بازگشتند. گشتاسپ شمشير به دست وارد بيشه شد و نام يزدان را بر زبان آورد و از او نيرو طلبيد. گرگ در اين هنگام با ديدن پهلوان غرشي کرد و زمين را به چنگ دريد. گشتاسپ کمان را به زه کرد و آنچه مي توانست بر او تير باريد، جانور تير خورده و خشمگين به اسب گشتاسپ يورش برد و با شاخهاي نيرومندش شکم اسب را دريد ولي مرد دلير با شمشير سلم چنان ضربه اي بر سر گرگ زد که او را از ميان به دو نيم کرد و خود به نيايش کردگار ايستاد. آن گاه دندانهاي گرگ را کند و شاد و پيروز نزد هيشوي و ميرين بازگشت. آن دو از ديدن گشتاسپ شادمانيها کردند و ميرين هداياي بيشماري به نزدش آورد که گشتاسپ تنها يک اسب از آن ميان برگزيد و نزد کتايون بازگشت ولي از ماجراي آن روز چيزي به او نگفت. از آن سو ميرين شاد و کامياب نزد قيصر شتافت و به او مژده داد که گرگ بيشه فاسقون را با خنجر به دو نيم کرده است. قيصر بسيار شادمان شد و دستور داد تا چندين گاو و گردون ببرند و گرگ را که به کوهي شکافته از ميان، مي ماند بردارند و از بيشه بيرون بکشند و به پيروزي ميرين بزمي آراست و از شادماني دست زد و همانجا اسقف را پيش خواند و دختر را به ميرين سپرد و او را به دامادي سرافراز کرد. به زني خواستن اهرن دختر سوم قيصر را: خواستار دختر سوم قيصر، جواني به نام اهرن از پهلوانان و بزرگ

 

زادگان روم بود که قيصر به او گفته بود:«من ديگر به رسم نياکان دختر به شوي نخواهم داد. پيمان آن است که نخست هنري بنمايي و آن گاه به خواستگاري دخترم بيايي. اگر بتواني اژدهايي را که در کوه سقيلا زندگي مي کند و بلاي جان مردم اين ديار شده، از ميان برداري تو را به دامادي سرافراز مي کنم.» اهرن با سري پر انديشه نزد ميرين به چاره جويي رفت و از او در خلوت راهنمايي خواست. ميرين پس از آنکه او را سوگند داد راز گشتن گرگ بدست گشتاسپ را براي او بازگشود و آن گاه نامه اي به هيشوي نوشت تا تدبيري بينديشد و اهرن را به کام دل خود برساند. هيشوي با مهرباني او را پذيرفت و نزد خود نگه داشت تا گشتاسپ از نخجير بازآمد و داستان خواستگاري اهرن و پيمان قيصر را به او باز گفت و از او خواهش کرد تا آن اژدهاي غران را از ميان بردارد. گشتاسپ پذيرفت و گفت:«برو نخجير بلند بساز که بالايش چون پنجه باز باشد و بر سر هر دندانه آن نيزه اي از آهن آبديده استوار کن و با يک اسب و برگستوان و يک گرز به اينجا بياور تا من به فرمان يزدان آن اژدهاي دمان را نگون از درخت بياويزم. کشتن گشتاسپ اژدها و دادن قيصر دختر خود را به اهرن: اهرن با شتاب رفت و آنچه را گشتاسپ خواسته بود آماده کرد و آورد و هر سه سوار شدند و به سوي کوه سقيلا تاختند. هيشوي کوه را به گشتاسپ نشان داد و خود با اهرن بازگشت. گشتاسپ به کوه رفت و چنان نعره اي زد که اژدها به ستوه آمد و با دم آتشين خود او را به سوي خويش کشيد. گشتاسپ نيز چون تگرگ بر سر او تيره باريد و آهسته آهسته به هيولا نزديک شد و نام يزدان را بر زبان آورد و ناگهان خنجر را در دهان او فرو کرد و تيغ ها را بر کامش نشاند. زهر و خون اژدها از کوه سرازير شد و جانور سست و بي رمق بر زمين افتاد و گشتاپ چنان با شمشير بر سرش زد تا مغزش را بر سنگ ريخت و سپس دو دندان او را کند و سر و تن خود را شست و پيروز سپاسگزار از يزدان، نزد هيشوي و اهرن

 

بازگشت. ياران بر او نماز بردند و او را ستودند. اهرن هداياي بسيار و اسبان آراسته به او پيشکش کرد ولي گشتاسپ جز يک اسب و يک کمان و چند تير چيزي از آن ميان برنداشت و شادان نزد کتايون بازگشت. اهرن نيز اژدها را با چندين گاو و گردون از کوه پايين کشيد و خود سرافراز در پيشاپيش گردون به قصر قيصر آمد. مردم در سر راه او گرد مي آمدند و هر آنکس که آن زخم شمشير ديد خروشيدن گاو گردون شنيد همي گفت کاين زخم اهرمنست نه شمشير و نه نخجير اهرن است قيصر با شادي به پيشبازش آمد و به افتخار پيروزي او جشني آراست و اسقف را به قصر خواند و دختر را به اهرن داد. هنر نمودن گشتاسپ در ميدان: قيصر از اينکه دو داماد پهلوان نصيبش شده، از شادماني سر بر آسمان مي ساييد و پيروزي آن دو را به آگاهي همه نامداران مي رساند تا آنکه روزي در برابر ايوانش ميداني آراست و همه پهلوانان را به هنرنمائي در آن ميدان فراخواند. دو داماد شاد قبل از همه شروع به هنرنمايي کردند و با هنر خود در چوگان و تيره و نيزه ميدان قيصر را آراستند. از آن سو کتايون نزد گشتاسپ آمد و گفت:«تا کي چنين اندوهگين به گوشه اي بنشيني و انديشه کني بلند شو و به ميدان قصر به تماشاي دو داماد پدرم برو و ببين اين دو پهلوان که يکي گرگ را کشته و ديگري اژدها را، چه گردي برپا کرده اند» گشتاسپ گفت:«اگر تو چنين مي خواهي من حرفي ندارم ولي اگر پدرت که مرا از شهر بيرون کرده در آنجايم ببيند چه خواهد گفت.» با اين همه گشتاسپ زين بر اسب گذاشت و به ميدان رفت و چندي آنجا به نظاره ايستاد و آن گاه گوي و چوگان خواست و وارد ميدان شد. او چنان هنري در بازي نشان داد که پاي ديگر يلان سست

 

شد و هنگامي که نوبت تيرو کمان رسيد باز همه از او در شگفت ماندند. قيصر به اطرافيان خود گفت:«او را نزد من آوريد تا بدانم کيست و از کجا آمده که من تاکنون سوار سرفرازي چون او نديده ام.» و چون او را نزد قيصر خواندند و قيصر از نام و نشانش پرسيد گشتاسپ پاسخ داد:«من همان مرد بيگانه اي هستم که قيصر دخترش را به خاطر او از ديدگان راند و هيشوي شاهد است که آن گرگ بيشه و آن اژدها نيز به دست من کشته شده اند. هيشوي با شتاب به خانه رفت و دندانهاي گرگ و اژدها را آورد و نزد قيصر گذاشت و قيصر تازه دانست که ستمي بر گشتاسپ و کتايون رفته است. ز اهرن و ميرن برآشفت و گفت که هرگز نماند سخن در نهضت و سوار بر اسب به پوزش نزد کتايون آمد و دختر فزارنه خود را دربر گرفت و از او و شويش دلجويي کرد و آنها را به قصر باز آورد و چهل خادم به خدمتشان گمارد. قيصرپس از آنکه کتايون را براي گزينش شويي بدان سرافرازي چون او نديده ام.» و چون او را نزد قيصر خواندند و قيصر از نام و نشانش پرسيد گشتاسپ پاسخ داد:«من همان مرد بيگانه اي هستم که قيصر دخترش را به خاطر او از درگاه راند و هيشوي شاهد است که آن گرگ بيشه و آن اژدها نيز به دست من کشته شده اند. هيشوي با شتاب به خانه رفت و دندانهاي گرگ و اژدها را آورد و نزد قيصر گذاشت و قيصر تازه داشت که ستمي بر گشتاسپ و کتايون رفته است. ز اهرن و ميرن برآشفت و گفت که هرگز نماند سخن در نهضت و سوار بر اسب به پوزش نزد کتايون آمد و دختر فرزانه خود را دربر گرفت و از او و شويش دلجويي کرد و آنها را به قصر باز آورد و چهل خادم به خدمتشان گمارد. قيصر پس از آنکه کتايون را براي گزينش شويي بدان سرافرازي ستود، از او پرسيد که آيا از نام و نژاد شويش آگاهي دارد؟ و کتايون پاسخ داد:«بي گمان او از خاندان بزرگي است ولي تاکنون رازش را بر من نگشوده. من تنها مي دانم که او نزد خود را فرخزاد مي نامد و بيش

 

از اين چيزي به من نگفته.» قيصر گنج و انگشتر به گشتاسپ بخشيد و تاج و پر گهر بر سرش نهاد و به همه فرمان داد تا از فرخزاد فرمان ببرند. نامه قيصر بر الياس و باژخواستن از او: سرزمين خزر همسايه روم بود و قيصر نامه اي به الياس پادشاه آنجا نوشت و از او تقاضاي باژ کرد و پيام داد که:«اگر باژ و ساو مرا نپذيري و گرو گان به روم نفرستي، بدان که عمرت به سر آمده و خاک خزر زير پاي فرخزاد زير و زبر خواهد شد.» الياس در پاسخ نوشت که:«اگر به اين يک تن سوار مي نازيد، من آماده نبردم و باژ به روم نخواهم داد که اگر کوه آهن هم باشد تنها يک تن است.» اهرن و ميرين که از پيام الياس آگاهي يافتند به قيصر گفتند:«بهوش باش. الياس، گرگ و اژدها نيست که با زهر و شمشير کشته شود بهتر است از جنگ با او بپرهيزي و از در آشتي درآيي.» قيصر از سخنان آنان پژمرده و نوميد شد و به فرخزاد گفت:«اگر تو نيز تاب جنگ با الياس را نداري زودتر بگو تا او را با گنج و خواسته و با زبان چرب از روم برگردانيم.» اما گشتاسپ که او را فرخزاد مي ناميدند پاسخ داد که: «من از او باکي ندارم ولي پاي ميرين و اهرن نبايد به ميدان نبرد برسد که از آنها همه گونه کژي برمي آيد. بنيروي پيروزگر يک خداي چو من اندر آيم به ميدان ز جاي نه الياس مانند نه با او سپاه نه چندان بزرگي نه تخت و کلاه پس آتش جنگ افروخته شد و دو لشکر به هامون آمدند. الياس از ديدن يال و کوپال فرخزاد به شگفت آمد و غريب سواري نزدش فرستاد و به او پيام داد که:«اگر نزد ما آيي و يار و مهتر ما باشي گنج بي رنج يا بي و بهره بسيار.» ولي فرخزاد پاسخ داد که نو کردي بر اين داوري دست پيش کنون بازگشتي زگفتار خويش اکنون گفتار به کار نمي آيد و بايد آماده رزم شوي.

 

رزم گشتاسپ با الياس: چون خورشيد برآمد، دو سپاه آراسته در برابر يکديگر صف کشيدند و آواي بوق و کوس برخاست و چکاچاک شمشيرها گوش فلک را کر کرد و جوي خون از هر طرف جاري شد. گشتاسپ اسب خود را تازاند و پيش الياس آمد و او را به نبرد خواند و هر دو سوار اسب را برانگيختند. نخست الياس بر فرخزاد تير باريد تا او را از ميدان بدر کند ولي گشتاسپ نيزه اش را بر کشيد و با چنان نيرويي بر جوشن الياس زد که او را از اسب برزمين افکند؛ دستش را بست و کشان کشان نزد قيصر برد و آن گاه با لشکر بر سپاه دشمن تاخت و بسياري از آنها را کشت و بقيه را به اسيري گرفت. همگان را شگفت زده بر جاي گذاشت و سپس پيروز گردن افراشته نزد قيصر بازگشت. قيصر با شادي به پيشبازش شتافت و بر سر و چشمش بوسه زد و دستور داد تا همه روم را آذين بستند و آن پيروزي بزرگ را جشن گرفتند. باژ خواستن قيصر از لهراسپ: چندي گذشت تا آنکه قيصر که از پيروزي بر الياس مغرور شده بود به اين فکر افتاد که از لهراسپ نيز باژ بخواهد پس قالوس را که مردي خردمند بود با پيام نزد لهراسپ به ايران فرستاد تا به او بگويد که:«تاج و تخت تو به اين پيمان بر سر جاي خواهد ماند که فرمان مرا گردن نهي و باژ مرا بپذيري و گرنه سپاهي گران به سپهداري فرخزاد به سويت خواهم فرستاد تا بر و بومتان را ويران و آن را با خاک يکسان کند. «لهراسپ فرستاده را پذيرفت و چون از پيام قيصر آگاهي يافت از گستاخي او برآشفت اما خشم خود را آشکار نکرد و قالوس را چنان به نرمي نواخت و برايش بزم آراست که گويي پيام آور روم نبوده است. آن گاه در خلوت از او پرسيد که قيصر به دلگرمي کدام پشتيبان از همه باژ مي خواهد و

 

رزم مي جويد؟ او که بيش از اين چنين توانايي نداشت. راهنمايش در اين نامجويي کيست؟ قالوس که سپاسگزار نوازش و پذيرايي گرم لهراسپ بود گفت: سوار دلير و شير گيري نزد قيصر آمده که در پهلواني و دلاوري افسانه گشته و همه از هنرش در رزم و شکار در شگفت اند قيصر او را به دامادي خود سرافراز کرده و سخت گراميش مي دارد.» لهراسپ پرسيد:«بگو بدانم چهره اين دلاور به چه کسي مانند است.» و قالوس پاسخ داد که:«قد و بالا و چهره او با زرير چون سيبي است که به دو نيم شده باشد.» و لهراسپ دانست که آن دلاور کسي جز فرزندش گشتاسپ نيست. پس قالوس را با هداياي فراوان بازگرداند و به قيصر پيام داد که:«من آماده نبردم.» بردن زرير پيغام لهراسپ به قيصر: لهراسپ مدتي به فکر فرو رفت و سپس زرير را فراخواند و گفت:«بي گمان اين فرخزاد روم همان برادرت گشتاسپ است و اگر درنگ کنيم کار تباه خواهد شد و او همراه روميان به جنگ ما خواهد آمد. پس تو با شتاب تاج شاهي و درفش کاوياني و زرينه کفش را بردار و به نزدش برو و به او بگو که من پادشاهي را به او مي سپارم.» زرير نيز با سپاهي آراسته و لشکري گزيده با نوادگان کاوس و گودرز و بهرام و ريونيز از خاندان و دو نواده گيو رو به سوي روم نهاد و در مرز حلب سپاه را به بهرام سپرد و خود به صورت پيکي به درگاه قيصر شتافت. در بارگاه قيصر دو برادر يکديگر را ديدند و شناختند اما هيچ آشکار نکردند. زرير نزد قيصر رفت و گفت:«اين فرخزادي که چنين به او مي نازي يکي از بندگان ماست که از درگاه شاه گريخته و نزد شما پايگاه يافته.» و آن گاه پيام لهراسپ را چنين به قيصر داد:«نه ايران خزر است و نه من الياس که تو سر از آيين ديرين بپيچي و از من باژ

 

بخواهي پس آماده نبرد باش.» قيصر نيز پاسخ داد:«من هر زمان آماده رزمم، باز گرد و جامه نبرد بساز.» باز رفتن گشتاسپ با زرير به ايران و دادن لهراسپ تخت ايران او را: روز ديگر. گشتاسپ به قيصر گفت من پيش از اين در دربار شاه بوده ام و آنان همه مرا مي شناسند و از هنرهاي من آگاهي دارند. بهتر است من به آنجا بروم و گفتني ها را با آنها بگويم. همان به که من سوي ايشان شوم بگويم همي گفته ها بشنوم برآرم از ايشان همه کام تو درخشان کنم در جهان نام تو قيصر نيز پذيرفت، گشتاسپ سوار شد و به تنهايي به سپاه ايران آمد. لشکريان ايران چون فرزند سرفراز لهراسپ را ديدند پياده به پيشبازش شتافتند و بر او نماز بردند. زرير پيش آمد و دو برادر يکديگر را تنگ در آغوش گرفتند و زرير به برادر گفت:«پدرمان سخت پير و خسته پير و خسته شده است و توان پادشاهي ندارد. او مي خواهد که پس از اين تو پادشاه ايران باشي و اين تاج را نيز براي تو فرستاد.» و تاج م تخت و طوق و ياره را پيش آورد و گشتاسپ شادمان بر تخت شاهي نشست و تاج بر سر نهاد و همه بزرگان و نامداران و سران لشکر کمر بسته در کنار تختش در کنار تختش برپاي ايستادند. بشاهي بر او آفرين خواندند ورا شهريار زمين خواندند گشتاسپ سپس پيامي به قيصر فرستاد و گفت:«همه کارها چنان که خواست تو بود راست شده و زرير و سپاه آماده پيمانند و اگر زحمتي نيست و لشکر گاه ايرانيان بيا که زمانه به کام تو است.» قيصر نيز آن

 

پيام را پذيرفت و رو به سوي لشکر گاه ايرانيان نهاد و چون به آنجا رسيد گشتاسپ از تخت به پا خاست و او را دربر گرفت و قيصر نيز با شگفتي تمام گشتاسپ پوزش او را پذيرفت و او را کنار خود نشاند و به او گفت که شامگاهان کتايون را نزد وي روانه کند. قيصر نيز گنجها و نگين و طوق و دينار و ديبا بار شتران کرد و با غلامان بسيار همراه کتايون نزد گشتاسپ برد و شهريار جوان نيز باژ روم را به او بخشيد و با کتايون و زرير و ديگر يلان رو به سوي ايران نهاد. قيصر دو منزل همراه آنان آمد و سپس به خواهش گشتاسپ بازگشت. در ايران لهراسپ و بزرگان به پيشباز گشتاسپ شتافتند و او چون پدر از اسب فرود آمد و زمين را بوسيد و لهراسپ فرزند را دربر گرفت و نواخت و همه با هم سوي ايوان شاهي رفتند. در آنجا لهراسپ با دست خود تاج بر سر فرزند نهاد و او را به شاهي آفرين کرد و گشتاسپ با سپاس و ستايش به پدر گفت: چو مهتر کني من ترا کهترم بکوشم که گرد ترا بسپرم همه نيک بادا سرانجام تو مبادا که باشيم بي نام تو.

+ نوشته شده در یک شنبه 18 مرداد 1394برچسب:مطالب ادبی,عاشقانه های دنیا,عشاق معروف,امیر ارسلان و فرخ لقا,داستان عاشقانه ایرانی, ساعت 12:14 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره های قران

سوره زمر

هرکس بخواند: حق تعالي او را از رحمت حق منقطع نگرداندو

                    ثواب خائفين و خاشعين در نامه اعمال او ثبت کند.

از امام جعفر صادق منقول است هر که اين سوره را قرائت کند: حق تعالي شرف دنيا و عقبي را به او عنايت فرمايد و

او را با ديگر مردمان غالب گرداند بر وجهي که هر کس او را بيند هيبت و سطوت او بر دلش نشيند.

 

 

 

سوره مومن

هر کس در شب بخواند: بيامرزد خداوند گناهان سابق و لاحق او را و

                                ميگرداند آخرتش را بهتر از دنيايش.

 

 

 

سوره فصلت

هر کس يکبار بخواند: بهر حرفي از آن ده حسنه در نامه او ثبت کنند.

از امام صادق عليه السلام مذکور است کسي که بخواند "حم سجده" را : بوده باشد او را در روز قيامت نوري به اندازه مد بصر و

                      مسرور باشد و

                      زيست کند در دنيا محمود و محسود.

 

 

 

سوره شوري

هر کس تلاوت کند: خداي تعالي روز قيامت روي او را چون بدر بگرداند و

                          او را نزد خود بدارد و

                          به او خطاب کند اي بنده من مداومت سوره "حم عسق " ميکردي و نميدانستي که ثواب آن در چه مرتبه است اگر علم به ثواب آن ميداشتي هرگز از خواندن آن ملال نمي يافتي و دائم مواظبت ميکردي

                          پس ملائکه را امر کند که او را به بهشت برند در قصري که ابواب آن از ياقوت سرخ باشد و صفا و لطافت آن بر وجهي باشد که ظاهر آن از باطن آن و باطن آن از ظاهر مشاهده گردد.

 

 

 

سوره زخرف

هر کس مداومت به خواندن آن کند: ايمن دارش خدا در قبر از هوام ارض و فشار قبر تا آنکه ايستاده شود در نزد خدا

پس اين سوره در بهترين صورتي آيد و داخل سازدش در بهشت به امر خداي تعالي

 

 

 

سوره دخان

هر کس در فرايض و نوافل بخواند: بر مي انگيزد او را خدا از امينان روز قيامت و

                                            سايه نشين عرش سازد و

                                            حسابش را به آساني ميکند و

                                            نامه عملش را به دست راستش دهد.

 

 

 

سوره الجاثيه

هر کس تلاوت کند: خداي تعالي در وقت حساب ستر عورت او کند و

                          از ترس و هيبت عذاب ايمن گردد.

از امام جعفر صادق عليه السلام روايت کرده ثواب قاري اين سوره:  آنست که هرگز آتش دوزخ نبيند و

در قبر شهيق جهنم نشود.

 

 

 

سوره الاحقاف

شب جمعه بخواند.هر جمعه بخواند: از حضرت صادق مذکور است خدا گرفتار نسازد او را بهر آسيبي در زندگي دنيا و

                   ايمن دارش از بيم روز قيامت.

از پيامبر اسلام روايت کنند هر کس اين سوره را بخواند: به عدد هر ريگي که در دنياست ده حسنه به او دهند و ده درجه بيفزايند.

 

 

 

سوره محمد ( صلي الله عليه و آله )

هر کس بخواند: محفوظ باشد از شک و کفر و

                     مبتلا نگردد به فقر و خوف از سلطان هرگز

                     و چون بميرد هزار فرشته در قبر او نماز گزارند و ثوابش از او باشد.

+ نوشته شده در شنبه 17 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره زمر تا سوره محمد , ساعت 11:53 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدين " آلمان " ايتاليا " ژاپن " فرانسه " را که جزء قواى متفقين انگليس و فرانسه و آمريکا و شوروى -  بود، شکست دادند و در جولاى سال 1940 ميلادى انگلستان در ميدان نبرد جهانى با دشمن پيروزمند، تنها ماند، در پاريس کنفرانس سرى بين سه نفر از سران جنگ جهانى يعنى بين چرچيل رهبر انگلستان، و هيتلر رهبر آلمان، و موسولينى رهبر ايتاليا در قصر " فونتن بلو " به وجود آمد، در اين کنفرانس، هيتلر به چرچيل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترين نيروى اروپا و متفق انگليس يعنى فرانسه شکست خورده است، براى جلوگيرى از کشتار بيشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسليم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد. چرچيل در پاسخ گفت: بسيار متاءسفم که من نمى توانم چنين قراردادى را امضاء کنم، زيرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پيروز نمى شناسم، هيتلر و موسولينى از اين گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند. چرچيل با خونسردى گفت: «عصبانى نشويد، انگليس به شرط بندى خيلى اعتقاد دارد، آيا حاضريد براى حل قضيه با هم شرط ببنديم ، در اين شرط هر که برنده شد بايد بپذيرد». سران فاشيست و نازيست "هيتلر و موسولينى" با خوشروئى اين پيشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند، چرچيل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بينيد، هر کس آن ماهى را تصاحب کند، برنده جنگ است، هيتلر فورا " پارابلوم " خود را از کمر کشيد و به اين سو و آن سوى استخر پريد و شروع به تيراندازيهاى پياپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتيجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست، و به موسولينى گفت: حالا نوبت تو است. موسولينى لخت شده به استخر پريد و ساعتى تلاش کرد او نيز بى نتيجه، خسته و وامانده بيرون آمد و بر صندلى خود نشست. وقتى که نوبت به چرچيل رسيد، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و ليوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سيگار برگ خود را دود مى کرد شروع به خالى کردن آب استخر با ليوان نمود، رهبران آلمان و ايتاليا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟ او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله اين روش مطمئن خود را ادامه مى دهم، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صيد از من خواهد بود.سیاست چرچیل

+ نوشته شده در شنبه 17 مرداد 1394برچسب:داستان,قصه,سیاست,سیاست چرچیل, ساعت 11:51 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب

وز گردش دوران سر و سامان مطلب

درمان طلبي درد تو افزون گردد

با درد بساز و هيچ درمان مطلب.

+ نوشته شده در شنبه 17 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 11:50 توسط آزاده یاسینی


جملات پند آموز

از مدير موفقي پرسيدند: راز موفقيت شما چه بود؟ گفت: دو كلمه است، تصميم‌هاي درست. و شما چگونه تصميم هاي درست گرفتيد؟ پاسخ يك كلمه است! تجربه .و شما چگونه تجربه اندوزي كرديد؟ پاسخ دو كلمه است! تصميم هاي اشتباه   جملات پند آموز

+ نوشته شده در شنبه 17 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,پیامک,فلسفی,جملات زیبا,جملات پند آموز,مدیر موفق, ساعت 11:49 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

قناعت

ابوذر غفارى به همراه يكى ديگر از صحابه، مهمان سلمان فارسى بود. سلمان، كمى نان و نمك آورد و گفت: «اگر رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله از تكلّف نهى نفرموده بود، چيز بهترى حاضر مى‏كردم». ابوذر گفت: «اگر مقدارى سبزى باشد، تكلّف نيست». سلمان به دكّان سبزى فروشى رفت و چون پولى نداشت، آفتابه‏اش را گرو گذاشت و كمى سبزى خريد. وقتى غذا تمام شد، ابوذر گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى قَنَعَنا بِما رَزَقَنا؛ شكر خداى را كه ما را به آنچه كه روزيمان فرموده، قانع ساخته است». سلمان گفت: «اگر قانع بوديد، آفتابه من گرو نمى‏رفت.»

+ نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد اصحاب پیامبر, ساعت 12:14 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره هاي قرآن

طواسين ثلاث : " سوره الشعراء" سوره النمل " سوره القصص"

 

سوره الشعراء

هرشب جمعه بخواند: هر که بخواند طواسين ثلاث را باشد از اوليا خدا و

                             در پناه خدا باشد و

                             نرسد به او سختي در دنيا و

                             اجر مي يابد به قدر رضا و

                             تزويج کنندش به حورالعين.

 

سوره النمل

هر کس بخواند: ميباشد براي او ده حسنه به عدد هر کسي که تصديق حضرت سليمان کرده باشد و تکذيب او نکرده باشد و همچنين نسبت به هود و صالح و شعيب و ابراهيم عليه السلام و

                      بيرون آيد از قبر خود حال آنکه ندا ميکنند لا اله الا الله.

 

هرشب جمعه بخواند: هر که بخواند طواسين ثلاث را باشد از اوليا خدا و

                             در پناه خدا باشد و

                             نرسد به او سختي در دنيا و

                             اجر مي يابد به قدر رضا و

                             تزويج کنندش به حورالعين.

 

سوره القصص

هرشب جمعه بخواند: هر که بخواند طواسين ثلاث را باشد از اوليا خدا و

                             در پناه خدا باشد و

                             نرسد به او سختي در دنيا و

                             اجر مي يابد به قدر رضا و

                             تزويج کنندش به حورالعين.

 

سوره عنکبوت و سوره روم

شب بيست و سه ماه رمضان: اهل بهشت است.

 

سوره لقمان

هر کس در شب بخواند: ملائکه او را تا صباح از شيطان و جنود حفظ کنند.

هر کس در روز بخواند: تا شب در محافظتش اقدام کنند.

 

سوره سجده و سوره ملک

هر کس بخواند: چنان باشد که شب قدر را احيا کرده باشد.

هرکس شب جمعه بخواند: عطا فرمايد حق سبحان و تعالي نامه عمل وي را به دست راست او

                                    و محاسبه نکند او را به آنچه واقع شده باشد

                                    وي از رفقاي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و از دوستداران خانواده آن حضرت شمرده شود.

 

سوره احزاب

هر کس بسيار بخواند: خواهد بود در روز قيامت در پناه پيامبر اسلام و ازواج آن حضرت.

 

سوره سباء و سوره فاطر

هر کس در شب بخواند: پيوسته شب در حفظ خداست و

اگر در روز بخواند : نميرسد در روزش به او مکروهي و

                        داده ميشود به او از خير دنيا و آخرت آنچه در دلش خطور نکرده باشد.

 

سوره فاطر

هر کس بخواند: در قيامت هشت در بهشت را به روي او بگشائيد و گويند که داخل شو از هر در که ميخواهي.

 

سوره يس

هر کس پيش از خواب بخواند يا روز پيش از مساء: در آن روز از محفوظان و مرزوقان تا شبانگاه

و نيز به شب خواند : پيش از خواب موکل ميگرداند خداي تعالي هزار ملک که او را محافظت کنند از شر شياطين و از هر آفتي و

                           اگر در روزش بميرد داخل بهشت ميشود.

 

سوره الصافات

هر جمعه بخواند: هميشه محفوظ باشد از همه آفت ها و بلاها در دنيا

                       و مرزوق باشد با وسع رزق به مال و فرزند و بدنش را

                       آسيبي نرسد نه از شيطان و نه از حکام ستمکار

                       و اگر در روزش يا شبش بميرد داخل بهشت شده

                       با شهدا مبعوث ميشود.

 

سوره ص

هرشب جمعه بخواند: عطا شود به او آنچه عطا نشده باشد به احدي مگر پيغمبري مرسل و ملکي مقرب

                             و داخل بهشت سازد خدا او را

                             و هر که را دوست دارد از اهل بيتش.

+ نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره الشعراء تا سوره ص,سوره ملک,سوره فاطر, ساعت 12:1 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

عشق از نظر متولدين ما هاي سال

متولدين فروردين ماه :

به سوي من بيا

تا تو را حس كنم

و دنيا خواهد ديد داستان عشقي سوزان را

كه شعله اش در قلب من خواهى بود.

 

متولدين ارديبهشت ماه :

عشق را در چشمان من بنگر

چهره ي بر افروخته ام را ببين

و عشق را حس كن

به صداي نفس هاي من گوش كن

و بشنو ترانه ي عشق را.

 

متولدين خرداد ماه :

با من به رويا بيا

به روياي عشق بيا

تا بر فراز بلندترين كوه گام نهيم

بيا تا در ژرف ترين اقيانوس شنا كنيم

بيا تا به دورترين ستاره ها پر كشيم

بر عشق ما هيچ چيز ناممكن نيست.

 

متولدين تير ماه :

بهشت هيچ است

دربرابر گام برداشتن در كنار تو

در شبي زيبا زير نور ماه

 

 

متولدين مرداد ماه :

گويي خورشيد گرماي خود را از دست داده است

و گل هاي سرخ عطري ندارند

و ستارگان ديگر نميخوانند

آن گاه كه چشم مي گشايم و مي بينم با تو نيستم.

 

متولدين شهريور ماه :

شايد به نظر برسد كه عاشق نيستم

شايد به نظر برسد كه نمي توانم عاشق باشم

شايد به نظر برسد كه حتي نمي خواهم عاشق باشم

ولي نه در برابر عشقي مانند عشق من به تو

كه تا آخرين لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت.

 

متولدين مهر ماه :

با پر شورترين گفتارهاي عاشقانه

با ماجراهاي عاشقانه اي كه خواهيم داشت

با فداكاري هايم درراه عشق به تو

خواهي ديد كه چگونه دوستت دارم.

 

متولدين آبان ماه :

در التهاب شنيدن ترانه ي گام هاي تو هستم

كه به سوي من مي آيي

و عاشقم بر انتظار آن لحظه

كه تو رادر كنار خود حس كنم

دوستت دارم.

 

متولدين آذر ماه :

نجوايي از سوي تو

نگاهي كوتاه از تو

لبخندي شيرين بر لبان زيبايت

و من خود را

غرق در عشق مي يافتم.

 

 

متولدين دي ماه :

روزها ماه ها و سال هامي گذرند

و شايد هيچ چيز عوض نشود

جز من كه بيش از پيش عاشق گشته ام.

 

متولدين بهمن ماه :

مي خواهم آزاد زندگي كنم

بسان پرندگان مهاجر

ولي قفسي ساخته از عشق تو جايي است

كه همواره روبه آن خواهم داشت.

 

متولدين اسفند ماه :

من آني نيستم كه بي عشق زندگي را سر كنم

آن گاه كه در رويايي عاشقانه هستم

و چشمانم را ميگشايم

و عشق رويايي ام را در تو مي بينم.

+ نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:مطالب ادبی,عاشقانه های دنیا,عشق, ساعت 11:53 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

پدر آن تيشه که بر خاک تو زد دست اجل

تيشه‌ اي بود که شد باعث ويراني من

يوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ ، گرگ تو شد ، اي يوسف کنعاني من

مه گردون ادب بودي و در خاک شدي

خاک ، زندان تو گشت ، اي مه زنداني من

از ندانستن من ، دزد قضا آگه بود

چو تو را برد ، بخنديد به ناداني من

آن که در زير زمين ، داد سر و سامانت

کاش مي خورد غم بي ‌سر و ساماني من

به سر خاک تو رفتم ، خط پاکش خواندم

آه از اين خط که نوشتند به پيشاني من

رفتي و روز مرا تيره تر از شب کردي

بي تو در ظلمتم ، اي ديده‌ ي نوراني من

بي تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمي رنجه کن از مهر ، به مهماني من

صفحه ‌ي روي ز انظار ، نهان مي دارم

تا نخوانند بر اين صفحه ، پريشاني من

دهر ، بسيار چو من سر به گريبان ديده است

چه تفاوت کندش ، سر به گريباني من

عضو جمعيت حق گشتي و ديگر نخوري

غم تنهايي و مهجوري و حيراني من

گل و ريحان کدامين چمنت بنمودند

من که قدر گهر پاک تو مي دانستم

ز چه مفقود شدي ، اي گهر کاني من

من که آب تو ز سرچشمه ‌ي دل مي دادم

آب و رنگت چه شد ، اي لاله‌ ي نعماني من

من يکي مرغ غزل خوان تو بودم ، چه فتاد

که دگر گوش نداري به نوا خواني من

گنج خود خوانديم و رفتي و بگذاشتيم

اي عجب ، بعد تو با کيست نگهباني من !

 

(پروين اعتصامي)

+ نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد پدر,پروین اعتصامی,پدر, ساعت 11:48 توسط آزاده یاسینی


ثواب قرائت سوره ها ي قرآن

ثواب قرائت سوره های قرآن

سوره انفال

هر ماه بخواند: راه نمي يابد نفاق به او هرگز و خواهد بود از پيروان حضرت اميرالمومنين

 

سوره يونس

هر دو ، سه ماه بخواند: بيم نباشد بر او که باشد از جاهلان زيرا در روز قيامت از متقربان خواهد بود.

 

سوره يوسف

هر روز يا هر شب بخواند: خدا او را محشور گرداند در حاليکه جمال او مانند جمال يوسف باشد و    

                                  هيچ ترس و فزعي بر او نميرسد و  

                                  از جمله بهترين بندگان خو اهد بود.

 

سوره رعد

بسيار بخواند: خدا او را به مصيبت صاعقه گرفتار نکند هرگز اگر چه ناصبي باشد و    

                  چون مومن باشد داخل بهشت ميشود بي حساب و    

                   شفاعت او قبول افتد در حق آشنايان و اهل بيت و برادران.

 

سوره نحل

هر کس بخواند: خداي تعالي هر نعمتي به او داده حساب نکند و  

                     اگر در آن روز بميرد او را چندان ثواب بود که کسي در وقت مرگ به خيرات وصيت کند.

 

سوره بني اسرائيل- اسراء-

در هر شب جمعه بخواند: نميرد تا دريابد قائم آل محمد عليه السلام را.

 

سوره مريم

مداومت به خواندن: نميرد تا آنکه برسد به آنچه او را غني گرداند در نفس و مال و ولدش و  

                          در آخرت او از اصحاب حضرت عيسي سلام الله باشد و    

                          مثل ملک سليمان به او اجر عطا کرده باشد.

 

سوره طه

هر کس هميشه بخواند: خداوند دوست ميدارد کسي را که بخواند سوره مبارکه طه را و  

                                 کسي که هميشه بخواند خداوند تعالي نامه عملش را به دست راستش دهد و    

                                 آنچه را در اسلام کرده است حساب نميکند و  

                                 چندان اجرش عطا کند که خشنود شود.

 

سوره حج

هرکس سه روز يکبار بخواند: بسر نمي رود سالش تا آنکه بيرون رود به بيت الحرام و  

                                     اگر در آن سفر بميرد داخل در بهشت ميشود.

 

سوره مومنون

مداومت به خواندن آن در جمعه: وسيله سعادت انجام و بودن در فردوس اعلي است با انبيا و مرسلين عليه السلام

 

سوره نور

مداومت در قرائت: موجب حفظ سيرت اهل بيت است    

                        اين کس چون بميرد هفتاد هزار ملک مشايعتش کرده

                        همگي برايش دعا و استغفار ميکنند تا وقتي که داخل قبر شود.

 

سوره فرقان

هرشب بخواند: خداي تعالي او را حساب و عذاب نکند هرگز و  

                     منزلش در فردوس بوده باشد.

                     پيامبر اسلام گويد در روز قيامت او را بر انگيزانند در حالي که مومن و موحد باشد و    

                     مصدق بعث و نشو و    

                     او را بي حساب به بهشت برند.

+ نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:مطالب مذهبی,ثواب قرائت سوره های قران,سوره,قرآن,سوره انفال تا سوره فرقان, ساعت 12:0 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

مامور کنترل مواد مخدر به يک دامداري در ايالت تکزاس امريکا مي رود و به صاحب سالخورده ي آن مي گويد: بايد دامداري ات را براي جلوگيري از کشت مواد مخدربازديد کنم." دامدار، با اشاره به بخشي از مرتع ، مي گويد: "باشه، ولي اونجا نرو.". مامور فرياد مي زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختيار دارم." بعد هم دستش را مي برد و از جيب پشتش نشان خود را بيرون مي کشد و با افتخار نشان دامدار مي دهد و اضافه مي کند: "اينو مي بيني؟ اين نشان به اين معناست که من اجازه دارم هرجا دلم مي خواد برم..در هر منطقه بدون پرسش و پاسخ. حالي ات شد؟" دامدار محترمانه سري تکان مي دهد، پوزش مي خواهد و دنبال کارش مي رود کمي بعد، دامدار پير فريادهاي بلند مي شنود و مي بيند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشي که هرلحظه به او نزديک تر مي شود، دوان دوان فرار مي کند.به نظر مي رسد که مامور راه فراري ندارد و قبل از اين که به منطقه ي امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت ميکند، باسرعت خود را به نرده ها مي رساند واز ته دل فرياد مي کشد: " نشان. نشانت را نشانش بده !"نشان قدرت

+ نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:داستان,داستان طنز,قصه,نشان قدرت,طنز در مورد مامور دولت, ساعت 11:57 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

چون آب به جويبار و چون باد به دشت

روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت

هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت

روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت.

+ نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:اشعار خیام,شعر,دوبیتی,پندآموز, ساعت 11:55 توسط آزاده یاسینی


علی علیه السلام

اي على! جبرئيل به سبب هفت خصلت، آرزو داشت که از فرزندان آدم باشد. آن خصلتها : نماز را به جماعت خواندن، همنشيني او با دانشمندان، آشتي دادن بين دو نفر، احترام نهادن يتيم، عيادت بيمار، و تشييع جنازه کردن و آب دادن در حج. پس بر اين خصلتها حريص باش مواعظ العدديه

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:اس ام اس,پیامک,فلسفی,جملات زیبا,سخنان امام علی,علی و جبرئیل, ساعت 10:41 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

آموزش عربي

شخصي پس از چند سال اقامت در عربستان، به شهر و ديار خود بازگشت. اقوام و نزديكانش به ديدن او آمدند و از او پرسيدند: «در اين چند سالي كه در آنجا بودي، عربي را خوب ياد گرفتي؟». گفت: «آري». پرسيدند: «در عربي به شتر چه مي‌گويند؟» گفت: «چرا از آن گنده گنده‌ها سؤال مي‌كنيد؟ از چيزهاي كوچكتر بپرسيد‌» گفتند: «به خرگوش چه مي‌گويند؟» گفت: «گفتم كوچك، ولي نه اينقدر كوچك. از اين وسط مسطها بپرسيد‌» پرسيدند: «به بز چه مي‌گويند؟» گفت: «خود بز را نمي‌دانم. ولي به بچه‌اش يك چيزي مي‌گفتند.‌»

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد مرد عرب, ساعت 10:39 توسط آزاده یاسینی