••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شعر

 نومیدم شدم ؛ امید دورم زد و رفت

تا حال مرا شنید دورم زد و رفت
میدان بزرگ شهر بودم همه عمر
هر کس که به من رسید دورم زد و رفت
تقدیر دلم نوشته شد با هرگز
یعنی که مرا تا به ابد ...تا هرگز...
من شیشه ی عینک تو بودم ، با من
دیدی همه را ولی خودم را هرگز
حنظله ربانی




بی چون و چند ، بی چک و چانه عوض بشو
مثل ِ چراغ مرده ی خانه عوض بشو
روشن نکن دوباره هوایی سیاه را
ای بی بها ! بس است بهانه عوض بشو
بیزار و خسته ایم از این بازپخش ها
بیزار از تو -تلخْ ترانه- عوض بشو
یک یک عوض شدند همه اهل خانه ات
یکبار هم تو صاحب ِ خانه عوض بشو
جز شر نبود با تو و ما را به خیر تو
دیگر امید نیست زمانه ! عوض بشو
حنظله ربانی
+ نوشته شده در یک شنبه 16 آبان 1400برچسب:شعر,حنظله ربانی,میدان بزرگ شهر بودم همه عمر,جز شر نبود با تو و ما را به خیر تو, دیگر امید نیست زمانه!عوض بشو, ساعت 22:13 توسط آزاده یاسینی


شعر

 گیریم که از چشم شما افتاده است

آن کس که به صد راه خطا افتاده است
تا ذکر تو دارد به لبش آقا جان !
این مسئله ها که پیش پا افتاده است

حنظله ربانی
+ نوشته شده در جمعه 12 شهريور 1400برچسب:شعر,حنظله ربانی,امام زمان, ساعت 9:39 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

مشک را بر دوش آب آور کن و بعداً بیا

کوله بارت را پر از معجر کن و بعداً بیا

کوفه اشک میهمان را زود در می آورد

روزهای خوب خود را سر کن و بعداً بیا

شهر در فکر پذیرایی ولی با نیزه است

فکر حلقوم علی اصغر کن و بعداً بیا

صدای چند آهنگر سرم را برده است

سینه را آماده خنجر کن و بعداً بیا 

هرچه هم قرآن بخوانی باز سنگت میزنند

جای نیزه تکیه بر منبر کن و بعداً بیا

چشم های کوفیان شور است قبل حرکتت

فکر قد و قامت اکبر کن و بعداً بیا

راه بندان میشود اینجا سر هرکوچه ای

خواهرت را ایمن از معبر کن و بعداً بیا

+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,محرم,کربلا,امام حسین, ساعت 14:20 توسط آزاده یاسینی


شعر

 برای اولین دفعه میان خیمه عاقد گفت: خانم جان وکیلم؟

فضای خیمه ساکت بود بر عکسِ تمام دشت
برای دفعه ی دوم سر ارباب سویِ دخترش برگشت
برای دفعه دوم.......وکیلم؟....بار سوم شد
لب قاسم لبالب از تبسم شد
برای بار سوم من وکیلم؟
پدر جان با اجازه از عمو عباس و مشک پاره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اصغر و گهواره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اکبری که اربأ اربا شد
به تدبیر جوانان بنی هاشم به زحمت در عبا جا شد
پدر جان با اجازه از سکینه از رقیه
از دوتا دریای جان بر لب
پدر جان با اجازه از رباب و عمه جان زینب
...بله...
بدین ترتیب قاسم گشت داماد و
دل نجمه شده شاد و
به شادی تیرها و نیزه ها گشتند آماده
برای پای کوبی نیز نوشیدند از ظرف عسل باده
زمان می ایستد این جا و درس خانواده یاد می گیرد،
اگر برده است ابراهیم در مسلخ،فقط فرزند را یک بار
حسین بن علی در کربلا آورده
فرزند و برادر زاده و داماد و خواهر زاده و شش ماهه و یک کاروان
مثل رباب و زینب وعباس و مانند سکینه یا رقیه بازهم بسیار تا بسیار
نشسته در میان خیمه داماد و عروسش در کنار و بی خبر،
ناگاه می آید صدا از دور
صدا از دور می آید که من مأمورم و معذور
قاسم جان عمو تنهاست
ببین تنهایی اش از دور هم پیداست
بدین ترتیب قاسم تازه داماد عمو
از جای خود برخاست
که ای تازه عروس من خداحافظ
شده طبق قرار قبل،دیگر موقع رفتن خداحافظ
نمی فهمم ز کُلِّ داستان تنها همینش را
عروس از او نشانی خواست و
جای نشانی داد قاسم تکّه ای از آستینش را
گمانم معنی اش این است
مثل آستین و دست؛
از سوی حسن،قاسم شده در آستین،پنهان
که در کرب و بلا بهر حسین امروز عیان گردد
که حتی سنگ در مرثیه اش آب روان گردد
زره.... نه..... بر تنش جوشن کفن باشد
اگر عباس شد ذُخرٌ الحسین
این نوجوان ذُخرٌ الحسن باشد
در این شادی
کفن پوشیده این داماد جای رخت دامادی
صدای یا حسین و یاحسن بانگ خروشش شد
در این سو نیزه و... شمشیر، آن سو، ساق دوشش شد
زمان برجا زمین برپا
شده جشنش چنین برپا
که نُقل سنگ می ریزند و
می ریزند بر سر تیر چون شاباش
تنش مانند بوم و نیزه چون نقاش
نمی دید از حرم این صحنه ها را نو عروسش کاش
میان دشت،دامادیت را ضرب المثل کردی
نشستی نیزه را با نیت زهرا، تو از پهلو بغل کردی
فقط ماه محرم را تو با دامادی ات، ماه عسل کردی
عمو بادا مبارک باد
و یک دفعه عمو شد چون حسن گفتا به تو:
بابا مبارک باد
عجب قدّی کشیدی توی این صحرا،مبارک باد
شدی مثل علیِ اکبر لیلا،مبارک باد

مهدی رحیمی
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,مهدی رحیمی,حضرت قاسم علیه السلام,کربلا,عاشورا, ساعت 10:44 توسط آزاده یاسینی


شعر

 تیر آه از نهاد پدر در بیاورد

وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد
بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد
از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد
اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد
ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد
هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد

مهدی رحیمی

 

 
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,مهدی رحیمی,علی صغر,کربلا,عاشورا, ساعت 10:41 توسط آزاده یاسینی


شعر

 رفته اند اما به منبرها اذان ها مانده است

قصه ی شور و حماسه بر زبان ها مانده است
خامشند اما مهیب و استوار استاده اند
دره ها ردی است از آتشفشان ها مانده است
از جهان دیگری بودند و جان دیگری
یادی از سیر و سلوک آن جهان ها مانده است

با طلوع روشنت خواب زمستانی شکست
ای گل عطشان صدایت در خزان ها مانده است
تو سرودی عاشقانه در جهان سر داده ای
در بیان شعر زیبایت ،بیان ها مانده است

قرن ها برکربلا باریده است ،اما هنوز
خون طفلت روی دست آسمان ها مانده است
کربلا خاموش شد در مغربی خونین ، ولی
قصه ی قرآن تو بر خیزران ها مانده است

محسن بیاتیان
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,محسن بیاتیان,امام حسین,کربلا,عاشورا, ساعت 10:40 توسط آزاده یاسینی


شعر

 هرچند بر لب ، واژه ی انکار دارم

در سر هوای عاشقی ، بسیار دارم
سقفی ست بالای سرم ، الحمدلله
من خانه ای بی سقف و بی دیوار دارم
چیزی بجز غربت درون کوله ام نیست
بر شانه ام چیزی ورای بار دارم
من (دوستت دارم) ، همین یک جمله کافی ست
لب بسته ام ، بر صحبتم اصرار دارم
لب وا کن و با خنده ، غرقم کن در این تنگ
با این دوتا ماهی قرمز ، کار دارم
گل کرده گیسوی تو بین روسری ها
بر دست هایم به جای زخم ، خار دارم
تهدید کردی و دوباره دست بردم
میدانی آخر شاعرم ، آزار دارم
بردار از سر روسری را ، چند وقتی ست
رویای گشتن ، توی گندمزار دارم 

فؤاد میرشاه ولد
+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:شعر,فواد میرشاه ولی,با این دوتا ماهی قرمز کار دارم, ساعت 17:37 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

بر چرخ فلک هيچ كسي چيـره نشد                    

وز خوردن آدمي زمين سيــــر نشد

مغرور بداني كه نخورده‌ســـت تـــرا                    

تعجيل مكن هم بخورد دير نشـــــد

+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 17:34 توسط آزاده یاسینی


شعر

 دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست

خورشید با إذن تو اینجا نور پاشیده ست
خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال « تقلید » است
دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است
اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست
من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است
شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !
این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است

حنظله ربانی
+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:شعر,حنظله ربانی,صاحب الزمان,بقیه الله الاعظم,وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است, ساعت 14:37 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

بر پشت من از زمانه تو مي‌آيـــــــد                    

وز من همــــــــــــه كار نانكو مي‌آيد

جان عزم رحيل كرد و گفتم كه مرو                    

گفتا چه كنم خانــــــــــه فرو مي‌آيد

+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:33 توسط آزاده یاسینی


شعر

 پس خدا دلتنگی اش گل کرد ، آدم آفرید

مثل من بسیار اما مثل تو کم آفرید
دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید 
ریخت در پیمانه ام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیست ، پس غم آفرید
زشت و زیبا ، تلخ و شیرین ، تار و روشن ، خوب و بد
خواست ما سرگرم هم باشیم درهم آفرید
من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا، بازشکر
لااقل ما را برای هم نه با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم آفرید

محمدحسين ملكيان
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:شعر,محمد حسین ملکیان,من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا, ساعت 18:14 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اين قافـــــــــــــله عمر عجب مي‌گذرد                    

درياب دمي كه با طـــــــــرب مي‌گذرد

ساقي غم فرداى حريفــان چه خورى                    

پيش آر پياله را كه شب مي‌گـــــــذرد

 
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 18:11 توسط آزاده یاسینی


شعر

 شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم

هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ­ام صبرکنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ­ات وام بگیرم
هی جام پس از جام پس از جام بیاری
هی جام پس از جام پس از جام بگیرم
آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد
آرام شوی در دلت آرام بگیرم
سهمم اگر افتادن  ، از این بام بیفتم
سهمم اگر اوج است ، از این بام بگیرم
سنگی زدم و پنجره ­ات باز...ببخشید
پیغام فرستادم ، پیغام بگیرم
شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است
شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم

محمدحسين ملكيان
+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:شعر,محمد حسین ملکیان,شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم,هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم, ساعت 14:5 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اين عقل كه در ره سعـــــــــادت پويــد                    

روزى صــــــد بار خــود ترا مي‌گويــــــد

دريـــــاب تـو اين يک دم وقتـت كه ني                    

آن تره كه بدرونــــــد و ديگــــــــــر رويـد

+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:2 توسط آزاده یاسینی


شعر

 قهوه را بردار و یک قاشق شکر، سم بیشتر

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر
قهوه قاجاریم هم رنگ چشمانت شدست
می شوم هر آن به نوشیدن مصمم بیشتر
صندلی بگذار و بنشین روبرویم وقت نیست
حرف ها داریم صدها راز مبهم بیشتر
راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت
هر چه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر
ما دو مرغ عشق اما تا همیشه در قفس
ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر
عمق فنجان هر چه کمتر میشود، حس میکنم
عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی
زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر
حیف باید شاعری خوش نام بود در بهشت
مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر
سوخت نصف حرف هایم در گلو اما تو را
هر چه میسوزد گلویم، دوستت دارم بیشتر...

محمدحسين ملكيان
+ نوشته شده در پنج شنبه 31 تير 1400برچسب:شعر,محمد حسین ملکیان,قهوه را بردار و یک قاشق شکر, سم بیشتر, ساعت 14:36 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اى بس كه نباشيم و جهان خواهد بود                    

ني نام ز ما و ني ‌نشـــــان خواهد بود

زين پيش نبــــــــــوديم و نبد هيچ خلل                    

زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

 
+ نوشته شده در پنج شنبه 31 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:33 توسط آزاده یاسینی


شعر

 مستی به شکستن سبویی بند است

هستی به بریدن گلویی بند است
گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!

سعید بیابانکی
+ نوشته شده در سه شنبه 29 تير 1400برچسب:شعر,سعید بیابانکی,چون توبه ی عاشقان به مویی بند است, ساعت 15:21 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

افســـــوس كه نامه جواني طي شد                    

و آن تازه بهـــــــــــار زندگاني دى شد

آن مرغ طرب كه نام او بود شبـــــــاب                    

افسوس ندانم كه كي آمد كي شـــد

 
+ نوشته شده در سه شنبه 29 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 15:17 توسط آزاده یاسینی


شعر

دلخوشم  با نظم ِ  گیسویت  ،  پریشانی چرا ؟!

من که مستم با نسیمی ، عطر افشانی چرا ؟!
آینه در آینه ، امشب کـــه مبهوت توام
ماه را آورده ای بر چین پیشانی چرا !؟
گاه می خندی و گاهی اشک در می آوری
آه ! ... عادت کرده ای من  را  برنجانی چرا ؟
بی  تو  هی  دور  و برم  ساز  مخالف  می زنند
مثل هر روزت ، قناری جان !  نمی خوانی  چرا؟
با وجود سرگرانی های مردم می زنی،
بر بساط عاشقیمان چـوب ارزانی چرا؟
جای هیزم خاطرات کهنه مان را یک به یک
در دل شومینه  میخواهی بسوزانی چرا ؟
آخرش می میرم و یک روز می فهمی کسی،
مثل من عاشق نخواهد شد ، پشیمانی چرا؟!
در کنار  من  ولـــی  همواره  فکر ِ رفتنی
تازه پیشم آمدی ، قدری نمی مانی چرا ؟

امیر توانا
+ نوشته شده در شنبه 26 تير 1400برچسب:شعر,امیر توانا,در کنار من ولـــی همواره فکر ِ رفتنی,تازه پیشم آمدی ، قدری نمی مانی چرا ؟, ساعت 14:29 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد                    

در پاى اجل بسي جگـــرها خون شد

كس نامد ازآن جهان كه پرسـم از وى                    

كاحـــــوال مسـافــران عالم چون شد

+ نوشته شده در شنبه 26 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:26 توسط آزاده یاسینی


شعر

 مرد آنست که در عشق صداقت دارد

در رهِ منزلِ لیلاش، شهامت دارد
مرد آنست که در قهر وُ جدایی حتّی
از عزیزش همه جا قصدِ حمایت دارد
مرد آنست که وقتی دلِ او درگیر است
در نه گفتن به هوس، دستِ صراحت دارد
مرد آنست که وقتی گُلِ او غمگین است
در به رقص آورِیَش، سازِ درایت دارد
مرد آنست که حتّی جسدِ بی جانش
با رقیبان سرِ معشوق، رقابت دارد!
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری"
چشم درویش بکن! عشق، قداست دارد

محمد صادق زمانی
+ نوشته شده در پنج شنبه 24 تير 1400برچسب:شعر,محمد صادق زمانی,مرد آنست که در عشق صداقت دارد,در رهِ منزلِ لیلاش، شهامت دارد,مرد,عشق قداست دارد, ساعت 12:23 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

از رنج كشيـــــــــــــدن آدمي حر گردد                    

قطره چو كشـــد حبس صدف در گردد

گر مال نمـــــــــاند سر بماناد به جاى                    

پيمانه چو شد تهي دگـــــــــر پر گردد

+ نوشته شده در پنج شنبه 24 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 12:21 توسط آزاده یاسینی


شعر

 یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین...
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
 
سهراب سپهری


اشعار خیام

 

از آمــــــــــــــــدنم نبود گردون را سود                    

وز رفتن من جـــــــــاه و جلالش نفزود

وز هيچ كسي نيز دو گوشـــم نشنود                    

كاين آمدن و رفتنم از بهــــــــر چه بود

+ نوشته شده در سه شنبه 22 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:14 توسط آزاده یاسینی


شعر

 تا که از در،درآمدم بی تو

اشک من بر تن خیابان ریخت
بی تو رفتم کمی قدم بزنم
اشک من پا به پای باران ریخت
روز روشن کنار پنجره ها
دفترت را سیاه می کردی
ذوق می کرد آسمان وقتی
تو به باران نگاه می کردی..
تو اگر پیش من نباشی باز
غزلم را خراب خواهم کرد
من برای نوشتن از دریا
روی چشمت حساب خواهم کرد..
من چه کردم خلاف چشمانت
که نگاهم به راه ها مانده
من که یک عمر زندگی کردم
طبق دستور این دو فرمانده ...

محمد شریف
+ نوشته شده در یک شنبه 20 تير 1400برچسب:شعر,محمد شریف,من برای نوشتن از دریا,روی چشمت حساب خواهم کرد,,, ساعت 18:7 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام


اجرام كه ساكنـــــــــــــــان اين ايوانند                    
اسبـــــــاب تـــــــردد خــــــــردمنـدانند
هان تا ســــــــر رشته خرد گم نكني                    
كانان كه مدبــــــرند ســــــــــــرگردانند
 
+ نوشته شده در یک شنبه 20 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 18:4 توسط آزاده یاسینی


شعر

 

گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفـــــاق

بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 تير 1400برچسب:شعر,گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفـــــاق,بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش, ساعت 12:14 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

آرنــــــــــــــــد يكي و ديگرى برباينـــــد                    

بر هيچ كسي راز همي نگشـــــــايند

ما را ز قضــــــــا جز اين قدر ننمـــــايند                    

پيمانه عمر مــــــــا است مي‌پيماينــد

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 12:12 توسط آزاده یاسینی


شعر

پشت گوشی که گریه می کردی

زندگی را جواب می کردم
صاحِبِ اختیار اگر بودم
مرگ را انتخاب می کردم

..

قطع و وصلی..صدای گریه ی تو
طاقتم طاق می شود..آرام
گریه ات را اگر ادامه دهی
می نویسند؛شاعری ناکام....

..

ادعا می کنی نمی گریی
در صدایت نشسته گَرد غم
خوب من!فکر می کنی اینجا
لرزش شانه را نمی فهمم؟

..

تو اگر پیش من نباشی،باز
غزلم را خراب خواهم کرد
من برای نوشتن از دریا
روی چشمت حساب خواهم کرد..

محمد شریف
+ نوشته شده در سه شنبه 15 تير 1400برچسب:شعر,محمد شریف,من برای نوشتن از دریا روی چشمت حساب خواهم کرد,شاعر ناکام, ساعت 14:33 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

آن كس كه زمين و چرخ و افلاک نهــاد                    

بس داغ كه او بر دل غمنـــــــــاک نهاد

بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشک                    

در طبل زمين و حقــــــــــــه خاک نهاد

+ نوشته شده در سه شنبه 15 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:29 توسط آزاده یاسینی


شعر

 زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست 
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش و جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است 
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند.
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم،
عطر و  برگ و  گل و  خار،همه  همسایه ی دیوار به دیوار همند

سهراب سپهری
+ نوشته شده در یک شنبه 13 تير 1400برچسب:شعر,سهراب سپهری,زندگی,زندگی جنبش و جاری شدن است,زندگی کوشش و راهی شدن است , ساعت 14:33 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

آنها كه كهن شدند و اينــــــها كه نوند                    

هر كس به مراد خويش يک يک بدوند

اين كهنه جهان بكس نمـــــــاند باقي                    

رفتنـــــد و رويم ديگر آينـــــد و رونــــــد

 
+ نوشته شده در یک شنبه 13 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:30 توسط آزاده یاسینی


شعر

 شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک ، غمی غمناک است

سهراب سپهری
+ نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1400برچسب:شعر,سهراب سپهری,غم غمناک,اندکی صبر ، سحر نزدیک است, ساعت 15:20 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

آن را كه به صحـــــــراى علل تاخته‌اند                    

بي او همه كارها بپرداختــــــــــــــه‌اند

امروز بهانه‌اى در انداختــــــــــــــــــه‌اند                    

فردا همه آن بود كه در ساختـــــــه‌اند

+ نوشته شده در پنج شنبه 10 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 15:6 توسط آزاده یاسینی


شعر

 ببخش فالم اگر دست دیگران افتاد

و قهوه ات که ننوشیده از دهان افتاد...
دلت گرفت اگر از غریبی ام هر شب
و سهم بردنِ از بی نصیبی ام هر شب
اگر بخاطر من پک زدی به سیگاری...
دلت گرفت ...و مشتی زدی به دیواری ...
به خاطرم به خیابان کشیده شد کارت ...
به پیک های فراوان کشیده شد کارت ...
که بغض کردی و مستی ت کار دستت داد
که گریه بودی و مردانگی شکستت داد ...
ببخش این همه دوووورَاز تو زنده می مانم
که قهوه می نوشم بی تو ... شعر می خوانم
نبودنم به اتاقت چقدر می آید
به چشم مشکی زاغت چقدر می آید
چقدر بی کسی ام بین بازوانت نیست
چقدر ... آه عزیزم ... زن جوانت نیست
به تخت خواب تهی مانده از هماغوشی ت
به طعم بوسه ی ماسیده بر لب گوشی ت
تمام زندگی ام را بلند گریه نکن
بخاطر من عزیزم ... بخند ! گریه نکن ...
و من که فاصله ها را عمیق می گریم
تمام این گِله ها را ... عمیق می گریم
مرا ببخش عزیزم ... که غصه دار توام
ببخش فاصله ها را ... که من کنار توام ...
ببخش بی تو خودم را غریب می بینم
به جان هرکه دلم را شکست ... غمگینم
تو درد زندگی ام را بلند گریه نکن ...
بخاطر من عزیزم ....
بخند ...گریه نکن 

مهتاب یغما
+ نوشته شده در سه شنبه 8 تير 1400برچسب:شعر,مهتاب یغما,به خاطرم به خیابان کشیده شد کارت,به پیک های فراوان کشیده شد کارت, ساعت 18:27 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

آنان كه محيط فضــــــــل و آداب شدند                    

در جمع كمال شمع اصحـــــاب شدند

ره زين شب تاريـــک نبـــــــــردند برون                    

گفتند فســـــــانه‌اى و در خواب شدند

+ نوشته شده در سه شنبه 8 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 18:24 توسط آزاده یاسینی


شعر

 سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد  درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلاً من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...

سهراب سپهری
+ نوشته شده در یک شنبه 6 تير 1400برچسب:شعر,سهراب سپهری,بزرگ مرد کوچک,, ساعت 17:47 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

چون عمر به سر رسد چه شيرين و چه تلخ                    

پيمـــانه كه پر شود چه بغداد و چه بلخ

مي نوش كه بعد از من و تو مـــــــــاه بسي                    

از ســـلخ به غـــــره آيد از غره به سلخ

+ نوشته شده در یک شنبه 6 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 17:42 توسط آزاده یاسینی


شعر

 موهام روی شانه طوفــان غم رهاست

امشب شب عروسی من یا شب عزاست
دارند از مقابل چشمــان عاشقت
با زور می برند مرا روبه راه راست
دارم عروس می شوم این آخرین شب است
این انتهـــای قصه ی تلـــخ من و شماست
حتی طنین زلزله ، ویــران نمی کند
دیوارهای فاصله ای را که بین ماست
من بی گمان ، کنـــار تو خوشبخت می شدم
اما نشد ... نشد که من و تو ... خدا نخواست ...
آن سیب کال ترش که بر روی شاخه بود
این روزها رسیده ترین میــوه خداست
اما به جای باغ تـــو در ظرف میــــوه است
اما به جای دست تو در سرد خانه هاست
آیینه شمعدان و لباس ِ سفید و ... آه
این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست
روی سرش هنوز همان چادر کشی است
دمپائی ش هنـــوز همانطور تا به تاست
کل می کشند یا؟... نه ! به شیون نشسته اند
امشب شب عروسی من یا شب عزاست
حالا چرا عزیز دلم بغض کرده ای ؟
این تازه روز اول و آغاز ماجراست !

پانته آ صفایی
+ نوشته شده در جمعه 4 تير 1400برچسب:شعر,پانته آ صفایی,امشب شب عروسی من یا شب عزاست, ساعت 14:1 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

يک جرعه مي ز ملک كــاووس به است                    

از تخت قبـــــاد و ملكت طوس به است

هر ناله كه رندى به سحــــــــــــرگاه زند                    

از طاعت زاهدان ســــــــالوس به است

+ نوشته شده در جمعه 4 تير 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 13:59 توسط آزاده یاسینی


شعر

 حور وقتی در بهشت از عطر گل تر می شود

بر زمین می آید و اینگونه ” دختر ” می شود
رنگ و بو می گیرد از او خانه ی ما و شما
مثل گلدانی که با گل ها معطر می شود
گل شکوفا می شود، قدری تبسّم می کند
باغ ما زیبایی اش چندین برابر می شود
خب تصور کن گل یاسی که در پاکیزگی
آبنوشش متصل با حوض کوثر می شود
هشت عطر از هشت گل با هم تلاقی می کنند
حاصلش ریحانه ی موسی بن جعفر می شود

سید رضا هاشمی سره
+ نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1400برچسب:شعر,سید رضا هاشمی سره,امام رضا,ریحانه امام موسی کاظم ,حوض کوثر,گلهای معطر,گل یاس, ساعت 14:54 توسط آزاده یاسینی


شعر

 شانه در دستش گرفت و موی خود را شانه کرد

با سه تار موی خود  من را زخود  بیگانه کرد
مهربانی مرغ عشقی بود با آواز خوش
با همان بر خورد اول روی قلبم لانه کرد
تا نوشتم: "دوستت دارم " نوشت: اثبات کن
کرد کاری را ، که روزی ، شمع با پروانه کرد
کودکی مغرور و بازیگوش بودم قبل از این
عاشقی ، رفتارهایم را کمی مردانه کرد
لا به لای هر  کتابش صد گل خشکیده داشت
هر کتابی داشت با گل های من گل خانه کرد

امیر سهرابی
+ نوشته شده در دو شنبه 31 خرداد 1400برچسب:شعر,امیر سهرابی,تا نوشتم دوستت دارم نوشت اثبات کن, ساعت 12:58 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

هر سبـزه كه بر كنار جوئي رسته است                    

گويي ز لب فرشته خويي رستــه است

پا بر سر سبـــــــــــزه تا به خوارى ننهي                    

كان سبزه ز خاك لاله رويي رسته است

+ نوشته شده در دو شنبه 31 خرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 12:56 توسط آزاده یاسینی


شعر

 زندگی، راز بزرگی است

که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است...
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است،                          
که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند...
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است،
جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

سهراب سپهری
+ نوشته شده در جمعه 28 خرداد 1400برچسب:شعر,سهراب سپهری,زندگی راز بزرگیست که در ما جاریست, ساعت 15:5 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام


هر ذره كه در خاك زميني بوده است                    

پيش ازمن وتو تاج ونگيني بوده‌است

گرد از رخ نازنين به آزرم فشـــــــــــان                    

كان هم رخ خوب نازنيني بوده است 

+ نوشته شده در جمعه 28 خرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 15:1 توسط آزاده یاسینی


شعر

 با اين‌كه چون ماري درون آستين بودند

زيباترين شب‌هاي من روي زمين بودند
چشمانت، آن الماس‌هاي قهوه‌اي ، يك عمر
با چشم‌هاي خواب و بيدارم عجين بودند
هر چند آخر،  زهر خود را ريختند اما
تا لحظۀ آخر برايم بهترين بودند
هر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديدي
بعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودند
خواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كرد
پل‌ها و زن‌ها بين ما ديوار چين بودند
تا صبح چشمم را به سقف خانه مي‌دوزم
شب‌هاي زيبايي كه مي‌گفتي همين بودند؟

پانته آ صفایی
+ نوشته شده در سه شنبه 25 خرداد 1400برچسب:شعر,پانته آ صفایی,ل ها و زن ها بین ما دیوار چین بودند, ساعت 15:22 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

در هر دشتي كه لاله‌زارى بـوده‌ست                    

از سرخي خون شـــهريارى بوده‌ست

هر شاخ بنفشه كز زميــــن مي‌رويد                    

خالي است كه بر رخ نگارى بوده‌ست

+ نوشته شده در سه شنبه 25 خرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 15:20 توسط آزاده یاسینی


شعر

 صبح امروزکسی گفت به من:

 تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا یادتو انداخت،رفیق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزیت همیشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من!

سهراب سپهری
+ نوشته شده در یک شنبه 23 خرداد 1400برچسب:شعر,سهراب سپهری,دوستانی دارم بهتر از برگ درخت, ساعت 16:29 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

نيكي و بدى كه در نهــــاد بشر است                    

شادى و غمي كه در قضا و قدر است

با چـــــــرخ مكـن حواله كاندر ره عقل                    

چرخ از تو هــــــــزار بار بيچاره‌تر است

+ نوشته شده در یک شنبه 23 خرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 16:26 توسط آزاده یاسینی


شعر

 عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

رحیم معینی کرمانشاهی
+ نوشته شده در پنج شنبه 20 خرداد 1400برچسب:شعر,رحیم معینی کرمانشاهی,عجب صبری خدا دارد, ساعت 13:50 توسط آزاده یاسینی