••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 کشاورزي يک مزرعه ي بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضرر زد. پيرمرد کينه ي روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف مي دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... وقتي کينه به دل گرفته و در پي انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم...ببخشيم و بگذريم

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 اسفند 1399برچسب:داستان,کشاورز,روباه,کینه,انتقام,بخشش, ساعت 16:0 توسط آزاده یاسینی