داستان

••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

آيت الله اراکي رحمه الله فرمود: شبي خواب اميرکبير را ديدم، جايگاهي متفاوت و رفيع داشت پرسيدم چون شهيدي و مظلوم کشته شدي اين مرتبت نصيبت گرديد؟ با لبخند گفت : خير. سؤال کردم چون چندين فرقه ضاله را نابود کردي؟ گفت : نه. با تعجب پرسيدم : پس راز اين مقام چيست؟ جواب داد : هديه مولايم حسين(ع) است! گفتم چطور؟ با اشک گفت : آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فين کاشان زدند؛ چون خون از بدنم ميرفت تشنگي بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگويم قدري آبم دهيد؛ ناگهان به خود گفتم ميرزا تقي خان! 2 تا رگ بريدند اين همه تشنگي! پس چه کشيد پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پايش زخم شمشير و نيزه و تير بود! از عطش حسين حيا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در ديدگانم جمع شدآن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسين آمد و گفت به ياد تشنگي ما ادب کردي و اشک ريختي؛ آب ننوشيدي اين هديه ما در برزخ، باشد تا در قيامت جبران کنيم.مزد ادب



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شده در جمعه 27 فروردين 1395برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,ادب,امیر کبیر,حمام فین کاشان,امام حسین علیه السلام, ساعت 20:38 توسط آزاده یاسینی