داستان

••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 در زمانى كه اغلب ظروف آب گِلى يا مفرغى بود كنيز حضرت سجاد براى حضرت آب ميريخت تا آن بزرگوار وضو بگيرد، در حال آب ريختن خوابش گرفت و ابريق از دستش افتاد و سر مبارك حضرت را شكست، آن جناب سر برداشت و به كنيز نگاه انداخت، كنيز به حضرت گفت: خداى عزوجل فرمود: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ حضرت فرمود خشمم را فرو خوردم، كنيز گفت: «والعافين عن الناس،» حضرت به او فرمود: خدا از تو گذشت كند، كنيز گفت: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‏ حضرت فرمود برو تو در راه خدا آزادى‏ . خاندان کرم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شده در پنج شنبه 14 اسفند 1399برچسب:داستان,زیبا,پند آموز,امام حسن مجتبی,خاندان کرم, ساعت 15:36 توسط آزاده یاسینی