شعر

••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شعر

 گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد

ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد
در تیر رس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
بی دغدغه ، بی هیچ نبردی ، دلم آرام
در دام دوتا چشم ، دو شمشیر زن افتاد
می خواستم از او بگریزم ،دلم اما
این کهنه رکاب ، از نفس ، از تاختن افتاد
لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت:
من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد.

سید حمیدرضا برقعی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شده در سه شنبه 4 خرداد 1400برچسب:شعر,سید حمیدرضا برقعی,گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد,راهزن, ساعت 15:12 توسط آزاده یاسینی