داستان

••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 

يکي بود يکي نبود. غير از خدا هيچ کس نبود. چوپاني مهربان بود که در نزديکي دهي، گوسفندان را به چرا مي برد. مردم ده که از مهرباني و خوش اخلاقي او خرسند بودند، تصميم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نيز از اين کار راضي بودند. براي مدتها اين وضعيت ادامه داشت و کسي شکوه اي نداشت تا اينکه ... يک روز چوپان شروع کرد به فرياد: آي گرگ آي گرگ. وقتي مردم خود را به چوپان رساندند دريافتند که گرگي آمده است و يک گوسفند را خورده است. آنان چوپان را دلداري دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقيه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز يک بار چوپان فرياد ميزد: "گرگ. گرگ. آي مردم، گرگ". وقتي مردم ده، سرآسيمه خود را به چوپان مي رساندند مي ديدند کمي دير شده و دوباره گرگ، گوسفندي را خورده است. اين وضعيت مدتها ادامه داشت و هميشه مردم دير مي رسيدند و گرگ، گوسفندي را خورده بود! پس مردم ده تصميم گرفتند پولهاي خود را روي هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشي ترين ها و قوي ترين سگ ها را ... چوپان نيز به آنها اطمينان داد که با خريد اين سگها، ديگر هيچگاه، گوسفندي خورده نخواهد شد. اما پس از خريد سگ ها، هنوز مدت زيادي نگذشته بود که دوباره، صداي فرياد "آي گرگ، آي گرگ" چوپان به گوش رسيد. مردم دويدند و خود را به گله رساندند و ديدند دوباره گوسفندي

خورده شده است. ناگهان يکي از مردم، که از ديگران باهوش تر بود، به بقيه گفت: ببينيد، ببينيد. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهاي گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!! مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام اين مدت، چوپان، دروغ مي گفته است، فرياد برآوردند: آي دزد. آي دزد. چوپان دروغگو را بگيريد تا ادبش کنيم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغيير کرد. چهره اي خشن به خود گرفت. چماق چوپاني را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسي را جز او صاحب خود نمي دانستند او را همراهي کردند. بسياري از مردم از چماق چوپان و بسياري از آنها از "گاز" سگ ها زخمي شدند. ديگران نيز وقتي اين وضعيت را ديدند، گريختند. در روزهاي بعد که مردم براي عيادت از زخمي شدگان مي رفتند به يکديگر مي گفتند: "خود کرده را تدبير نيست". يکي از آنها پيشنهاد داد که از اين پس وقتي داستان "چوپان دروغگو" را براي کودکانمان نقل مي کنيم بايد براي آنها توضيح دهيم که هر گاه خواستيد گوسفندان، چماق، و سگ هاي خود را به کسي بسپاريد، پيش از هر کاري در مورد درستکاري او بررسي کنيد و مطمئن شويد که او دروغگو نيست. اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهاي مردم را مي شنيد گفت: دوستان توجه کنيد که ممکن است کسي نخست ""راستگو"" باشد ولي وقتي گوسفندان، چماق و سگ هاي ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراين بهتر است هيچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ هاي نگهبان"" خود را به يک نفر نسپاريم.جدیدترین چوپان دروغگو



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شده در یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,چوپان دروغگو,داستان جدید, ساعت 21:59 توسط آزاده یاسینی