••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شاهزاده خانم های ایرانی

 رکسانا : همسر ايراني اسکندر مقدوني

 رکسان به معنی : روشنک



همسر اسکندر مقدوني ، دختر زيباي وخش اورد . وخش اورد ،فرماندار باختر و يا همان سُغد ( شهري نزديک سمرقند امروزي ) بود . رکسانا کمتر از چهارده سال داشت که اسکندر در کشورگشايي هايش به ايران رسيد . داريوش سوم  را شکست داد . سپس استان هاي ايران يکي يکي به دست متجاوزان افتاد . باختر آخرين استان ايران بود که به دست آنان افتاد و در آن زمان وخش اورد فرماندار آن شهر زيبا و برتر بود . وخش اورد تصميم گرفت که از اسکندر فرمانبرداري کند . به همين دليل ، اسکندر گذاشت که او باز هم فرمانرواي باختر باشد . پس از آن ، مهماني بزرگ براي اسکندر برپا شد . و سي نفر از دختران خانواده‌هاي بزرگان سغديان براي اين مهماني  فراخوانده شدند . دختر خود فرمانروا هم جزو آنان بود . اين دختر از نظر زيبايي بي همتا بود و به اندازه اي دلربا بود که در ميان آن همه دختران زيبا توجه تمام حاضران را به خود جلب مي‌کرد .  او روشنک ( رکسانا ) بود . در اين مهماني  و برابر رسوم ايراني ، روشنک با روبند مي رقصيد ؛ اما ناچار شد  به درخواست اسکندر ، روبند خود رابردارد . اسکندر با ديدن او مست و شيداي او مي گردد . پس از مدت زمان کوتاهي اسکندر گفت : "بايد مقدوني ها و پارسيان با هم ازدواج کنند تا آميخته  شوند و اين مي تواند تنها راهي باشد براي اين که شکست خوردگان شرمسار و افراد پيروز در جنگ  مغرور نشوند." پس از آن اسکندر از شدت عشق در همان مجلس دستور کرد بر طبق عادات مقدوني ، يک نان بياورند؛ او آن را با شمشير به دو قسمت تقسيم کرده ، نيمي را خودش برداشت و نيم ديگر را به روشنک داد تا عهد و پيمان زناشويي بين آنها باشد .  مقدوني ها از اين رفتار اسکندر ناخشنود شدند ؛ زيرا در نگاه آنان پسنديده نبود که يک فرماندار ايراني پدر زن اسکندر گردد . اما آنها به ناچار اين را پذيرفتند . روشنک نيز پذيرفت که به اين سرنوشت خشنود باشد و همسرش را در لشکرکشي به هند همراهي کرد . زماني که اسکندر از هند برگشت ، در آن جا با استاتيرا ، دختر داريوش سوم ازدواج کرد . با آن که ستاره شناسان اسکندر را از رفتن به بابل بازداشته بودند و آن را شوم مي دانستند ، اما اسکندر به بابل رفت و در آن جا نيز کشته شد .  پس از مرگ ناگهاني اسکندر در بابل در سال 323 پيش از ميلاد ، رکسانا فرزند اسکندر را به دنيا آورد و نام او را اسکندر (چهارم ) نهاد . پس ازمرگ اسکندر ، رکسانا و پسرش قرباني نيرنگهاي سياسي امپراتوري اسکندر شدند .  


مطالب ادبی

نامه مادر به دخترش

تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر. من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه دنيا، يکه وتنها بشناسد. من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند، و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد. او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است. اي....، اي بهانه زنده بودنم، من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزاربار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همانطور مبهوت و مبهم... تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛ ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟ آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟ نه... هرگز... هرگز ولي، تو در عين ناباوري.... مي دانم... من دير رسيدم... خيلي دير... خيلي... يک بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برايت تنگ مي شود. روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوي هاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو... هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد... 

+ نوشته شده در سه شنبه 15 دی 1394برچسب:مطالب ادبی,شاهزاده خانم های ایرانی,استاتیرا,رکسانا, ساعت 9:0 توسط آزاده یاسینی