شعر
ميدهد دل را نفس آخر به سيل اضطراب
خانه آيينهاي داريم و مي گردد خراب
در محيط عشق تا سر درگريبان بردهايم
نيست چونگرداب رزقما بهغيرازپيچ وتاب
کاش با انديشه هستي نميپرداختيم
خواب ديگر شد، غبار بينش از تعبير خواب
يک گرهوار از تعلق مانع وارستگيست
موج اينجا، آبله در پاست، از نقش حباب
در محبت چهره زردي به دست آوردهام
زين گلستان کردهام برگ خزاني انتخاب
پيش روي اوکه آتش رنگ ميبازد ز شرم
آينه از سادهلوحي ميزند نقشي بر آب
در تماشاگاه بويگل نگه را بار نيست
آب ده چشم هوس اي شبنم از سير نقاب
تا بهکي بيکار باشد جوهر شمشير ناز
گرچه ميدانم نگاهت فتنه است اما مخواب.
بيدل دهلوي
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در دو شنبه 18 اسفند 1399برچسب:شعر,ميدهد دل را نفس آخر به سيل اضطراب,بيدل دهلوي, ساعت 15:0 توسط آزاده یاسینی
|